گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما


سیدرضا میرموسوی

شماره 54


دوست نقاشم پس از سالها به وطن برگشته بود. تنها این آرزو را داشت که از مزارع و دشت های سرسبز زمان کودکی دیدن کند و باز آسمان آبی را ببیند، جایی که نسیمی خنک از روی بوته های سبز و شاداب و درختان بلند اطراف آنها می وزید و ما جانی تازه می گرفتیم و شادی کنان دنبال بچه گنجشکها می دویدیم.

اکنون سوار بر اتومبیل خیابان ها، شهرک های جدید، برج ها، مجتمع ها، آپارتمان ها و خانه های مدرن زیر آسمانی خاکستری، همه از سنگ و سیمان و آهن و قوطی های چهارچرخ فلزی-حرارتی که سرتاسر خیابان ها را اشغال کرده بودند و در تابش آفتاب هوایی گرم و سوزان از روی کل این ساخت و سازها بر می خاست که نفس گیر بود!

برگشتیم.

دوست هنرمندم محزون به نظر می رسید. شاید شب خوابش نبرد! صیح زود زیر تک درخت کوچک حیاط نقاشی می کشید. تابلویی از آسمان آبی با مزراع و دشت های سرسبز و خرم و درختانی در اطراف آنها که نسیمی خنک و جان بخش از روی انبوه بوته های سبز و شاداب می وزید و کودکانی شاد دنبال  بچه گنجشکها می دویدند...

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی


شماره: 53

پذیرایی از خواهر شوهر در آن شرایط خاصِ رشک برانگیز، کاری بس دشوار به نظر می رسید. بدتر اینکه خانم خانه بیش از حد و حساب احساساتی بود! به همین دلیل با لبخندی زورکی و ادب و احترامِ ساختگی، توام با تحمل فشار عصبی، به کار پذیرایی ادامه داد. خواهر شوهر دُردانه وار سرش را روی زانوی برادر گذاشته و با نوازش های او احساس آرامش می کرد. خانم حرص می خورد که چرا اینگونه نوازش ها شامل حال او نمی شود؟ هنگام چیدن میز ناهار ظرفِ سوپ  داغ از دستان لرزان خانم رها  و روی میز و صندلی و قالی پخش شد!

خانم با انفجاری از رنج حسادت و ضعف خود به آشپزخانه پناه برد! تازه آقا متوجه خبط و خطای خود شد که مشاورش گفته بود: « نوازش کسی مثل خواهر و ... یا مورد لطف و محبت قرار دادن کسی بیش از اندازه، پس از ازدواج، حساسیتِ همسر را بر می انگیزد و سبب کدورت، نفاق یا دشمنی می شود و به همین جهت اغلب زوج ها از دوستان قدیم فاصله می گیرند.»



سیدرضا میرموسوی

شماره 51


کتاب خانه اش بار سنگینی بود که در جابجایی ها و به ویژه اجاره کردن خانه جدید اذیتش می کرد. شرایط کاری هم فرصتی برای مطالعه باقی نمی گذاشت. البته لپ تاپ اطلاعات لازم را می داد. تصمیمش را گرفت و به کمک دوستان، کتاب ها را در شلوغ ترین پیاده رو بساط کرد. چند جلدی را بردند تعداد زیادی باقی ماند. آخرهای شب، شبیه کسی که  از سر ناچاری عزیزانش را ترک می کند کتاب ها را همان جا رها کرد و با شتاب به خانه برگشت. خسته تر از همیشه خیلی زود خوابش برد اما خوابش آشفته شد! چرا که شخصیت های متن کتاب ها ناسزا می گفتند... نویسندگان شکایت داشتند... و ناشران خشمگین به طرف او هجوم می آوردند... از هیاهوی آنها بیدار شد! هنوز هوا روشن نشده بود. سریع لباس پوشید و خود را به محل کتاب ها رساند. لبخند زد! کتاب ها بدون کم و کسری یا کوچکترین جابجایی سر جایشان بودند!!!

مشکلات عمده داستان نویسی دانش آموزان


سیدرضا میرموسوی


توصیف مناسب:

1-توصیف مناسب و تصویرسازی زیبا امکان می دهد که خواننده داستان را ببیند و داستان دارای تابلوهایی فراموش نشدنی شود و این مهم بستگی به دو نیروی ذوق و تخیل نویسنده دارد.

داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

شماره 47

جوان با قهر درِ حیاط را بهم کوبید و رفت... صدای پدر بلند شد:« به جهنم!» مادر گفت:« زبونتو گاز بگیر مرد! اون جوونه ممکنه بره کار دست خودش بده...ممکنه خدای نکرده بره و برنگرده...» پدر گفت:« کجا می خواد بره! نه کار داره ، نه بار داره، گشنش که بشه بر می گرده...»

ولی مادر بی تابی می کرد. شتاب زده کاسه ای پر آب را جلو در توی کوچه پاشید! بغض کرده به برادرش زنگ زد و شکسته بسته مشاجره ی پدر و پسر را گفت و طولی نکشید که به دوستان پسرش خبر داد. کمی خیالش آسوده شد. اما نه! به فکرش رسید برای شام پسر غدایی را که دوست دار بپزد. در آشپزخانه، ضمن نذر و نیاز فکر کرد پیراهن شسته شده ی پسر را اتو بزند. غروب نشده، چادر سر کرد و در اطراف خانه از هر کسی دوست و آشنا، سراغ پسرش را می گرفت. شب خسته و افسرده به خانه برگشت. که کفش های برادر و پسرش را دید! با پدر گفتگو می کردند. آهسته به آشپزخانه رفت، نفس عمیقی کشید و بغضش ترکید ... سیل اشک بود که صورت و لباسش را خیس می کرد...