گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

شماره 47

جوان با قهر درِ حیاط را بهم کوبید و رفت... صدای پدر بلند شد:« به جهنم!» مادر گفت:« زبونتو گاز بگیر مرد! اون جوونه ممکنه بره کار دست خودش بده...ممکنه خدای نکرده بره و برنگرده...» پدر گفت:« کجا می خواد بره! نه کار داره ، نه بار داره، گشنش که بشه بر می گرده...»

ولی مادر بی تابی می کرد. شتاب زده کاسه ای پر آب را جلو در توی کوچه پاشید! بغض کرده به برادرش زنگ زد و شکسته بسته مشاجره ی پدر و پسر را گفت و طولی نکشید که به دوستان پسرش خبر داد. کمی خیالش آسوده شد. اما نه! به فکرش رسید برای شام پسر غدایی را که دوست دار بپزد. در آشپزخانه، ضمن نذر و نیاز فکر کرد پیراهن شسته شده ی پسر را اتو بزند. غروب نشده، چادر سر کرد و در اطراف خانه از هر کسی دوست و آشنا، سراغ پسرش را می گرفت. شب خسته و افسرده به خانه برگشت. که کفش های برادر و پسرش را دید! با پدر گفتگو می کردند. آهسته به آشپزخانه رفت، نفس عمیقی کشید و بغضش ترکید ... سیل اشک بود که صورت و لباسش را خیس می کرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.