بخشی از کتاب بهاریه
اثر: سیدرضا میرموسوی
رمانتیک
تو می گفتی وفا یعنی:
دوتایی توی باغ آرزوهامان
دویدن
و دست در دست هم
از هر چمن یک گل
و از هر شاخه ای
یک میوه چیدن
تو می گفتی وفا یعنی:
اگر گردی، غباری، یا که تاری
در میان باغ
نشیند روی چشم هامان،
بایستیم روبروی هم
نگاه ها در نگاه هم
بروبیم با نسیم سوت لبهامان
همان گرد و غبار
مانع دیدن
تو می گفتی وفا یعنی:
اگر تک بوته ای در باغ
از هجوم باد و طوفانی
به خود لرزید
و یا یک تک درخت میوه ای
در سوز سرمای زمستانی
از ریشه ها
برجای خود خشکید
من و تو،
پا به پای هم
همان تک بوته را
با بوته های سالم دیگر
به هم پیوند خواهیم زد
و
.....
وبلاگ پدر :
وبلاگ پسر:
http://counselvoice.blogsky.com
http://childhoodpsy.mihanblog.com