گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

تعریف رمان

سیدرضا میرموسوی


8- رمان

اصطلاحی فرانسوی، داستانی طولانی و منثور از آنچه که در زندگی انسان رخ می دهد گاهی از آغاز طفولیت تا پایان زندگی شخصیت اصلی و در این مسیر عادات، اعتقادات و خصلت ها و مناسبات او و دیگرانی که در حوادث و وقایع داستان حضور موثر دارند، جز به جز توصیف و عینا نشان داده می شود.

 اتفاقاتی که واقعیت زندگی را آشکار می سازد و خواننده را به دنبال خود می کشد.( تصویری از جامعه)



داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 79


نصف شب بود که مرد وحشت زده از خواب پرید...

خیس عرق شده بود و نفس نفس می زد! برق اتاق را روشن کرد و به اطراف نگریست...

هیچ چیز تغییر نکرده و همه اشیا و لوازم سر جایشان قرار داشت... یعنی آن همه کودک و نوجوان که هیاهو کنان دورش می چرخیدند و او هم به وضوح آنها را می دید که به طرفش هجوم می آوردند، خواب بوده!؟ از روی تخت بلند شد و رفت و صورتش را شست و جلو آینه ایستاد، باز همان بچه ها را دید که به او پرخاش می کردند و دشنام می دادند...حتی آن نوجوانی را  که عامدانه توپ را روی صورتش شوت کرد ، شناخت... حوله از دستش افتاد و عقب عقب رفت روی مبل نشست... بی هوا دستی به صورتش کشید و بلند شد تا صورتش را در آینه ببیند، و باز بچه ها...مانند یک کلیپ ویدئویی، درست روز قبل بود! که با تشر و ناسزا گویی او بچه ها با اکراه زمین را ترک می کردند تا مهندسین به راحتی نقشه برداری کنند...

آن کودک خاک آلود می گفت:«بابای من رو همین زمین فوتبالیست شده آقا!» و کودکی که توپش را زیر بغل گرفته بود و در چشمانش موجی از غم   اشک دیده می شد گفت:«خب آقا! حالا ما کجا بازی کنیم!؟»

ناگهان مرد گوشی را برداشت و شماره گرفت و گفت:« مهندس! معذرت می خوام که بیدارت کردم! نظرم عوض شده به جای مجتمع تجاری! مجتمع ورزشی می سازم با حفظ زمین فوتبال برای بچه ها»



داستانک در عصر ما


سیدرضا میرموسوی

شماره 78


تماشای فوتبال آن هم بازی حساس کنار خانواده و در جمع دوستان خیلی حال می داد. شوق و شور و هیجان سبب شد که تزئین میز پذیرایی را هم خودم به عهده بگیریم. سبدی از میوه های گوناگون را آماده کردم و چنان روی سیبهای درشت و سرخ برق انداختم که انصافا تو چشم بودند!

بازی شروع شد و همان دقایق اول، تیم ما یک«پنالتی» را به گل تبدیل کرد! پس از تشویق و سوت کشیدن سر جامون نشستیم. هجوم به سبد میوه آغاز شد، اگر درنگ می کردم سیبی در سبد نمی ماند.

هنوز پوست سیب را نگرفته یودم که تیم مقابل از یک «کرنر» بهره برد و گل مساوی را به ثمر رساند. به سیب گاز نزده شوتی از راه دور دروازه ی ما را لرزاند! سکوت و خماری تماشاگران تیم ما! در تحیر نشسته بودیم که گل سوم هم  در گوشه ی دروازه جا خوش کرد و از کوره در رفتن من! که بی اختیار و عصبی با شدت و قوت سیب را به شیشه تلویزیون کوبیدم و آن را به شکل جعبه ی شکسته با سیم پیچ های درهم و خرده شیشه های پخش شده درآوردم...


تعریف داستان

سیدرضا میرموسوی


6- داستان

در تخیل و ذهن نویسنده شکل می گیرد و با نکته بینی و باریک بینی از مسائل و مشکلات و حوادثی که در زندگی انسان رخ می دهد موضوعی را پرداخته می کند. با شناخت و درکی که  از زیبایی ها و ظرایف دارد آن را می آراید و این عناصرِ داستان ریشه در واقعیت دارد که داستان را  منطقی و باور کردنی نشان می دهد.


تماس با نویسنده:                                                               irdastan.blogsky@gmail.com