گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

پرسشهای علاقه مندان به داستان نویسی


سیدرضا میرموسوی


3- قصه

به دنیای واقعی نزدیکتر می شود و رفته رفته از دنیای افسانه دور، ولیکن هنوز در شرایطی از عناصر افسانه بهره می برد و غالبا به نتیجه ی اخلاقی منجر می شود.

خوبها موفق و بدها به سزای اعمال خود می رسند. قصه ها هنوز هیچ ساختار اصولی ندارند.

مشکلات عمده داستان نویسی دانش آموزان

 

سید رضا میرموسوی


ج) روایتِ «من ذهنی»

در این شیوه روایتگر و اول شخص یکی است و رویدادها از چشم او دیده و از زبان او گزارش می شوند و نویسنده هیچ گونه دخالتی در اندیشه و بیان او ندارد. اگر «من ذهنی» احمق یا پلید است فضای داستان به گونه ای ترسیم می شود که او احساس می کند. بی آنکه اندیشه یا خرد نویسنده در آن دخالت داشته باشد.


تماس با نویسنده:


irdastan.blogsky@gmail.com

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره: 64


آه از نهاد دانش آموزان بر آمد! وقتی شنیدند:«دبیر ورزش انتقالی گرفته و رفته...» در مورد احساس مسئولیت این دبیر کافی ست بگویم، هنگام بازی فوتبال که من شرکت داشتم پا به پای بازیکنان می دوید و مستعدین را تشویق  و اشتباهات را اصلاح می کرد. به هر حال، دبیر جدید آمد. ابتدا خوشحال شدیم. ولی خیلی زود در یافتیم ایشان نه تنها تخصصی ندارد که هیچ علاقه ای هم به ورزش نشان نمی دهد!

همیشه کنار میادین با گوشی اش مشغول بود! بدتر اینکه ادعایش هم می شد! بچه ها افسرده و غمگین بودند. من بی اختیار مدام به این معضل فکر می کردم و یاد تکیه کلام دبیر ریاضی می افتادم:« فکر کردن به مساله یعنی حل نصف آن!» شب پدر پس از نماز و نیایش، طبق معمول مثنوی خوانی را با لحن و آهنگ خاص آن، زمزمه و بیتی را تکرار می کرد...

فکری به ذهنم رسید و روز بعد آن را با بچه ها در میان گذاشتم، همه پسندیدند. ظهر آن روز پاکت نامه ای را زیر برف پاکن اتومبیل دبیر ورزش گذاشتیم. یک هفته بعد او هم به مدرسه ی دیگری منتقل شد... و آن نامه حاوی بیتی بود که پدر تکرار می کرد، با تزئینی از امضای دانش آموزان...




مثنوی مولوی

داستانک در عصر ما


سیدرضا میرموسوی

شماره 54


دوست نقاشم پس از سالها به وطن برگشته بود. تنها این آرزو را داشت که از مزارع و دشت های سرسبز زمان کودکی دیدن کند و باز آسمان آبی را ببیند، جایی که نسیمی خنک از روی بوته های سبز و شاداب و درختان بلند اطراف آنها می وزید و ما جانی تازه می گرفتیم و شادی کنان دنبال بچه گنجشکها می دویدیم.

اکنون سوار بر اتومبیل خیابان ها، شهرک های جدید، برج ها، مجتمع ها، آپارتمان ها و خانه های مدرن زیر آسمانی خاکستری، همه از سنگ و سیمان و آهن و قوطی های چهارچرخ فلزی-حرارتی که سرتاسر خیابان ها را اشغال کرده بودند و در تابش آفتاب هوایی گرم و سوزان از روی کل این ساخت و سازها بر می خاست که نفس گیر بود!

برگشتیم.

دوست هنرمندم محزون به نظر می رسید. شاید شب خوابش نبرد! صیح زود زیر تک درخت کوچک حیاط نقاشی می کشید. تابلویی از آسمان آبی با مزراع و دشت های سرسبز و خرم و درختانی در اطراف آنها که نسیمی خنک و جان بخش از روی انبوه بوته های سبز و شاداب می وزید و کودکانی شاد دنبال  بچه گنجشکها می دویدند...

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی


شماره: 53

پذیرایی از خواهر شوهر در آن شرایط خاصِ رشک برانگیز، کاری بس دشوار به نظر می رسید. بدتر اینکه خانم خانه بیش از حد و حساب احساساتی بود! به همین دلیل با لبخندی زورکی و ادب و احترامِ ساختگی، توام با تحمل فشار عصبی، به کار پذیرایی ادامه داد. خواهر شوهر دُردانه وار سرش را روی زانوی برادر گذاشته و با نوازش های او احساس آرامش می کرد. خانم حرص می خورد که چرا اینگونه نوازش ها شامل حال او نمی شود؟ هنگام چیدن میز ناهار ظرفِ سوپ  داغ از دستان لرزان خانم رها  و روی میز و صندلی و قالی پخش شد!

خانم با انفجاری از رنج حسادت و ضعف خود به آشپزخانه پناه برد! تازه آقا متوجه خبط و خطای خود شد که مشاورش گفته بود: « نوازش کسی مثل خواهر و ... یا مورد لطف و محبت قرار دادن کسی بیش از اندازه، پس از ازدواج، حساسیتِ همسر را بر می انگیزد و سبب کدورت، نفاق یا دشمنی می شود و به همین جهت اغلب زوج ها از دوستان قدیم فاصله می گیرند.»