گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

طنز چیست؟


طـنــز:


در لغت یعنی ریشخند کردن، مسخره کردن، ناز کردن

الف) طنز طیف وسیعی از طعنه و کنایه تمسخر آمیز تا خنداندن را در بر می گیرد.

 طنز وانمود می کند  که در پی خنداندن است. حتی اگر او را به گریه بیاندازد، اما در واقع خنده وسیله ای برای بیان ضعف ها، کمبودها، ناهماهنگی ها و در نتیجه آگاه کردن خواننده به پستی ها، شرارت ها و تبهکاری ها است.



داستانک در عصر ما


سیدرضا میرموسوی

شماره: 91


تمام هوش و حواسش به نمایش نامه ای بود که می نوشت.

همیشه از هدف، موضوع، شخصیت ها و تضادی که اصل ساختار نمایش نامه بود سخن می  گفت.

پس از مدتی از شکل گرفتن و پرداختن آن خبر داد. روزی او را شاد و سر حال دیدم، خندید و گفت: «فارغ شدم !  کار تموم شد و نیز برای دو سازمان تخصصی(1) فرستادم.»

حدود یک ماهی گذشت که به نزد من آمد و پاسخ دو سازمان را نشانم داد: « موضوع تکراری، کهنه و کلیشه ای ...» مایوس نشد! تصمیم گرفت خودش کار را کارگردانی کند.

بازیگران مستعد را گزینش و تمرینات مداوم و منظم شروع شد.

از صاحب نظران دعوت کرد تا کار را ببینند و نقد کنند. سپس راهی مسابقات شهرستان و به دنیال آن راهی استان گردید، که در هر دو مرحله رتبه نخست را کسب نمود.

حضور داوران استانی که هنرمند و با تجربه بودند، روحیه اش را دو چندان کرد و کوشاتر نمایش را برای جشنواره کشوری آماده ساخت.

شبی ما در خانه مهمانان زیادی داشتیم که اخبار شبانگاهی تلویزیون نمایش دوستم را  به عنوان مقام اول جشنواره(2) اعلام و ما همه بی اختیار دست زدیم!

چرا که شاهد بودیم چطور بذری را کاشت و از گزند روزگار محافظت کرد تا رویید و به گل نشست و عطر گلهای آن مشام اهل هنر و مخاطبان را نوازش داد.


1)یکی از سازمانها پس از چاپ نمایش نامه، سه هزار جلد را خرید.

2) این نمایش از تلویزیون پخش شد.

داستانک در عصر ما



سیدرضا میرموسوی

شماره: 90


همیشه این پرسش در ذهنم می چرخید که چرا فلان استاد با داشتن امکانات مالی و تسلط به زبانِ دیگر، مهاجرت نمی کند!؟ 

اکنون ایشان را زیر سایه درختی می بینم که سخت در کار بررسی تحقیق دانشجویان است.

فکر کردم عرض ادبی به حضورشان داشته باشم که اگر شرایط مناسبی پیش آمد، فرصتی طلایی برای پرسشم است.

خوشبختانه استاد با خوشرویی مرا پذیرفت و پس از گفتگویی اجازه خواستم سوال خصوصی را مطرح کنم! و استاد باز هم با گشاده رویی گفت: « تا چه سوالی باشد!؟» و من حرف دلم را زدم ! استاد با تفکری عمیق و با نگاهی به دور دست نقل قولی کرد: «... اگر بروم در رفتنم ماندنی هست و اگر بمانم در ماندنم رفتنی هست، تنها عشق است که همه چیز را دگرگون می کند.»(1)

و گفت: « من عاشقِ میهن و هم میهنانم هستم! مردمی با معرفت دیرین، مردمی با محبت آیین،  مردمی که در غم و شادی یکدیگر شریکند و اگر خدای نکرده مشکلی عام پیش آید به یاری یکدیگر می شتابند و از این یاری به خود می بالند! گذشته از تعلق خاطر خاص به وطن، عاشق این ارزش های اخلاقی و فرهنگی هم وطنانم می باشم، کجا می شود چنین عشقی را جسستجو کرد!؟»


1- جبران خلیل جبران



داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی


داستانک شماره 89


«... بوی تو را ... ز گل شنیده ام... دامن گل... از آن گرفته ام... تو ای پری کجایی...»(1)

صدای ترانه خوانیه اسمال سیخی(2) شنیده می شد، چه سوزناک! خانم دستور دادند لباسها را ببرم پشت بام روی بند پهن کنم، چون اسمال مشغول کبوتر بازیه!

منم با اشتیاق قبول کردم تا سال نویی حالی از ایشان بپرسم.

 از پله ها که بالا می رفتم صدای ناله مانندِ اسمال به گوش می رسید. روزی بهاری بود و آسمانی آبی و آفتابی و کبوتران در پرواز شادی ! شبیه ستارگانی سپید و درخشان در آسمان شناور...

اسمال چشمانش دنبالِ پروازِ زیبای کبوتران بود و گاهی مشتی آجیل از جیبش در می آورد پوست می گرفت و به دهان می ریخت...

گفتم:«اسمال آقا! نوروزت مبارک! لابد پولدار شدی که آجیل خریدی!»

اسمال محتوای دهانش را بلعید و گفت:« والله پیش از عیـد مغازه حاجی آجیلی رو رنگ زدیم اونم به جای اجرت پاکتی آجیل داد. حالام فکر می کنم ما مغازشو رنگ کردیم، اونم ما رو...»

و مشتی آجیل تعارف کرد و ادامه داد« میل کنین! بعضی هاش طعم کهنگی داره...

بادوماش چند تا یکی، کامو تلخ می کنه مثل نوروز غم انگیزِ امثال...»


1)هوشنگ ابتهاج

2)رجوع شود به داستانک شماره 14



داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی


شماره 88

مادر برای مشاور توضیح می داد: « دخترم مدتیه کم می خوابه، کم حرف می زنه و کم غذا می خوره. نگاهی سرد و اقوام گریز داره  و در خلوت خودش اشک می ریزه... می پرسیم چی شده؟ مریضی یا کشتی هات غرق شده!؟ جوابش فقط کلمه ی ، "هیچی"  یه، 

به خدا نمی دونیم چی کار کنیم! » و باز حرف هایش را با اضافاتی تکرار می کرد و همان جمله ی نمی دونیم چی کار کنیم تکیه کلامش بود که مشاور در فرصتی مناسب کلامش را قطع و اجازه خواست با دختر گفتگویی داشته باشد!! بدین منظور دختر را از مادر دور کرد و با مهر و صمیمیت پرسش هایی را شروع که ابتدا دختر کوتاه جواب می داد و رفته رفته مجذوب خلوص مشاور شد که مشاور در این شرایط از او خواهش کرد  تستهایش را پر کند و اضافه نمود که این تست ها محفوظ است هر چه می خواهد دل تنگت بگو زیرا ما باور داریم:


 « ... دل بود آگـه که وفـا دار کیست»(1) 

و بعد از آن گفت  برای جواب گرفتن دو روز دیگر مراجعه کنند.

روز قرار مشاور گفت:« مادر محترم! دختر شما هیچ مشکلی ندارد اگر موارد این نامه را رعایت کنید ان شاءالله مسائل موجود برطرف می شود:


1-اجازه بدهید دخترتان خودش نیازهایش را انتخاب کند.

2- اجازه بدهید اظهار نظر کند.

3-اگر اشتباهی سر زد، سرزنشش نکنید بلکه طورری رفتار کنید که متوجه اشتباهش بشود.

4 -خواهش می کنم اجازه ندهید کسی به جای او حرف بزند.»


1) نظامی