گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

قصه های جنگل

قصه های جنگل

شماره 215 از مجموعه داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

برای کودکانی که به خاطر کرونا در خانه مانده اند

(گروه سنی ج- سه سال آخر دبستان)

آقا شغاله و جشن انگور خوران

جلد سوم

قسمت چهارم

... چهار سگِ زنگوله دار پارس کنان ، خرسها و شغال را محاصره کردند. مرد بالای اتاقک، با صداهای گوش خراشی سگها را به حمله کردن تحریک و تهییج و گاهی گلوله ای بی هدف شلیک می کرد. آقا شغاله دست و پا زنان و زوزه کشان و مجروح خود را از لابلای شاخه ها بیرون می کشید، اما به سبب هجوم سگها دوباره به زیر شاخه ها پناه می برد. یک پایش توسط سگی زخمی کوچک برداشته و خلاصه اینکه در تنگنای وحشتناکی گرفتار آمده بود.

خرسها که سعی می کردند دست و پای خود را از شاخه ها آزاد کنند، رو در روی سگها ایستادند و آقا خرسه روی دو پای خود بلند شد و خرناسه ی ترسناکی کشید که سگها عقب نشستند. سگی که خیلی به آقا خرسه نزدیک و قصد گاز گرفتن را داشت با ضربه پنجه ی آقا خرسه میان درختچه های انگور سرنگون شد و عو عو می کرد، دست و پا می زد، و از سر خشم و درد  دم آقا شغاله را زیر دندانها گرفته رها نمی کرد. در این هنگامه دو مرد چوب به دست رسیدند... خرسها چهار دست پایی به طرف دامنه کوه رفتند.

آن دو مرد وقتی شغال را گرفتار دیدند، به باد کتک گرفتند...

شغال درمانده از طرف دیگر مورد حمله ی سگها قرار گرفته و نیز دمش در دهان سگی عصبانی و زخمی بود که به هیچ وجهی رها نمی کرد.

در این شرایط مرگ آور، فقط تاریکی هوا به داد آقا شغاله رسید، لکه های ابر در آسمان اکنون به صورت توده ای عظیم روی ماه را پوشاندند و فضای کوه و دشت در تاریکی مطلق فرو  رفت...

آقا شغاله زیر ضربه های چوب، دست و پا می زد و زوزه می کشید که فشار مرگ بار تنگنای موجود باعث گردید آخرین نیروهای وجودش را به کار گیرد، پیچیده و گلوله شده از درد، ناگهان و به شدت روی یکی از دو مرد پرید...

آن دو مرد در تاریکی وحشت زده عقب عقب رفتند و شغال زوزه های دردناک سَر می داد و خود را به هر سویی می زد، زیرا دمش کَنده شده و در دهان سگ مانده بود.

سرانجام افتان و خیزان در راه دامنه کوه قرار گرفت. و از پشت سنگها و بوته های کوهی با سر و بدنی کوفته و مجروح، لنگان لنگان و زوزه کشان خود را به بالای کوه کشانید، شغال اکنون دیگر دمی هم نداشت که آن را کول کند.

پایان

هفته آینده جلد چهارم: یک کار خوب  و عالی



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.