گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

مشکلات عمده داستان نویسی دانش آموزان


سیدرضا میرموسوی


توصیف مناسب:

1-توصیف مناسب و تصویرسازی زیبا امکان می دهد که خواننده داستان را ببیند و داستان دارای تابلوهایی فراموش نشدنی شود و این مهم بستگی به دو نیروی ذوق و تخیل نویسنده دارد.

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 50


خبر مثل بمب توی بازار ترکید: سیّدبازار عاشق شده...گوش به گوش نقل می شد: کی میگه لیلی و مجنون دیگه پیدا نمیشه!؟ دود از کنده بلند میشه... خدا به دادش برسه، میگن رقیب عشقیش جمشید گوش بُریدست... میگن این جمشید توی شرط بندی می بازه، شوخی شوخی یه گوششو می برّن... اونم عصبانی شده با چاقو چند نفر رو مجروح می کنه... تازه از زندون آزاد شده... شاید آدم شده باشه!

چند روز بعد سر و کله جمشید گوش بریده توی بازار پیدا شد. وسط مغازه سیّد دستمال پهن کرد و نشست. بازاریان سرک می کشیدند.... سید بازار با خوشامد گویی و عزت و احترام بسیار سفارش چایی داد! جمشید پس از کلی رجز خوانی تیغه چاقو را در زمین فرو کرد و منتظر ماند! سیّد زمزمه کرد:« تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!» جمشید نگاه غضب ناکی کرد و گفت:« سید! خدا وکیلی نمی خوام دست روی سادات بلند کنم، برو کنار!» سیّد بازار کور سوی نوری را در دل تاریک جمشید دید و گفت جمشید خان:


و بازاریان دیدند که جمشید گوش بریده متفکر و سر افکنده بازار را ترک کرد!!!

داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

شماره:49



مرد جوان روی ماسه های نرم دراز کشیده و ظاهرا از آفتاب درخشان و نسیمِ جان بخش دریای مواج لذت می برد.

گوشه ای دنج و دور افتاده ای از ساحل را انتخاب کرده تا بتواند بدون مزاحمت های حضوری و صوتی مردم با صفحه لپ تاپش حالی بکند.

بهترین جا بود! جز صدای امواج و صدای مرغان دریایی صدای دیگری شنیده نمی شد. مرد جوان همانطور که میلش بود لپ تاپش را به کار انداخت... گاه خوشحال و خندان می شد و گاه عصبانی و گاهی مژه هایش آرام روی هم قرار می گرفت و صفحه لپ تاپش را می بوسید با ناز و مهربانی...

و در این شور و حال آنچه را احساس نمی کرد شدت گرفتن باد بود! و آنچه نمی دید سایش ساحل توسط امواج خروشان  و شن آلوده ی شیطانی... و آنچه که نمی شنید جیغ مرغان دریایی و نعره امواجی کوه پیکر و پیام آور ویرانی....  که در لحظه ای بر مرد جوان کوبیدند و در برگشت، درهم پیچیده ی او را با خود بردند... و آنچه که ماند، گوشه ای دنج و دور افتاده ای از ساحل و غوغای غریب مرغان دریایی...