نوشته: سیدرضا میرموسوی
شماره:49
مرد جوان روی ماسه های نرم دراز کشیده و ظاهرا از آفتاب درخشان و نسیمِ جان بخش دریای مواج لذت می برد.
گوشه ای دنج و دور افتاده ای از ساحل را انتخاب کرده تا بتواند بدون مزاحمت های حضوری و صوتی مردم با صفحه لپ تاپش حالی بکند.
بهترین جا بود! جز صدای امواج و صدای مرغان دریایی صدای دیگری شنیده نمی شد. مرد جوان همانطور که میلش بود لپ تاپش را به کار انداخت... گاه خوشحال و خندان می شد و گاه عصبانی و گاهی مژه هایش آرام روی هم قرار می گرفت و صفحه لپ تاپش را می بوسید با ناز و مهربانی...
و در این شور و حال آنچه را احساس نمی کرد شدت گرفتن باد بود! و آنچه نمی دید سایش ساحل توسط امواج خروشان و شن آلوده ی شیطانی... و آنچه که نمی شنید جیغ مرغان دریایی و نعره امواجی کوه پیکر و پیام آور ویرانی.... که در لحظه ای بر مرد جوان کوبیدند و در برگشت، درهم پیچیده ی او را با خود بردند... و آنچه که ماند، گوشه ای دنج و دور افتاده ای از ساحل و غوغای غریب مرغان دریایی...