گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

قصه های جنگل

قصه های جنگل

شماره 224 از مجموعه داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

برای کودکانی که به خاطر کرونا در خانه مانده اند

(گروه سنی ج- سه سال آخر دبستان)

شکارچی و گنج

قسمت دوم

سپس از درخت پایین آمد. نفس راحت کشید و از داخل کوله پشتی چند تا هویج و گردو در جاهایی که لازم بود، گذاشت و به دوستش گفت: «برویم! همه کارها درست شد، یکی دو ساعت دیگر بر می گردیم.»

کوله پشتی های خود را بستند و تفنگ به دست،  کوره راهی را  در جنگل پیش گرفتند. هنگامی که شکارچی ها دور شدند و صدایی جز صدای پرندگان به گوش نمی رسید، آقا سنجابه از لانه اش که بالای درخت بود بیرون آمد و آهسته آهسته به همه جا سر کشید.

 و با احتیاط از شاخه ای به شاخه دیگر پرید تا خود را به درختی رساند که آقا خرگوشه زیر آن لانه داشت ، زیر چتری از گیاهان جنگلی آن گونه که به آسانی  دیده نمی شد.

آقا سنجاب با صدای بلند گفت:«آقا خرگوشه! آقا خرگوشه!» زمانی کوتاه گذشت تا آقا خرگوشه، ابتدا گوشهای بلندش و بعد صورتش از لانه ظاهر شد و به اطراف نگاهی سریع کرد. آقا سنجاب با عجله گفت:«نه! نه! بیرون نیایید! بیرون نیایید!» صدای دیگری بلندتر از بالای درخت بزرگ شنیده شده که به تقلید از سنجاب تکرار می شد:«بیرون نیایید! بیرون نیایید!» آقا خرگوشه و آقا سنجاب به بالای درخت بزرگ نگاه کردند، یک جفت طوطی رنگین بال با منقاری قرمز که تازگی سرو کله شان پیدا شده بود و چه صدای قوی و بلندی داشتند! آقا خرگوشه پرسید:« چی شده!؟ چه خبره!؟»

آقا سنجاب جواب داد:«شکارچی ها آمدند! شکارچی ها آمدند!» صدای طوطی ها باز از روی درخت شنیده شد:«شکارچی ها آمدند! شکارچی ها آمدند!» آقا سنجاب عصبانی گفت:«این طوطی ها که اجازه نمی دهند حرفم را تمام کنم! شکارچی ها اینجا کارهایی کردند، اینجاها خیلی خطرناک است! بیرون نیایید! بیرون نیایید!» آقا خرگوشه گفت:« ولی من خیلی گرسنه هستم، می خواهم دنبال هویج و سبزی بروم حالا باید هر طور شده یک هویج پیدا کنم!» آقا خرگوشه گرسنه بود و بیرون آمد. آقا سنجاب روی شاخه های درختان بالا و پایین می پرید و بیقراری می کرد و طوطی ها صداهایی گوش خراش از گلویشان خارج می شد و بال بال می زدند که صدای دستگاه نصب شده روی درخت در آمد:«تق...»آقا خرگوشه داخل کیسه توری آویزان از شاخه درخت، بین زمین و آسمان دست و پا می زد!» آقا سنجاب همانطور که بالا و پایین می رفت گفت:«دیدی چی شد!؟ دیدی چی شد!؟»طوطی ها با سرو صدای زیاد تکرار کردند:«دیدی چی شد!؟» آقا خرگوشه شتاب زده و بی تابانه تلاش می کرد با دندان های تیزش طناب را گاز گرفته بجود! طوطی ها یک نفس سر و صدا راه انداخته بودند و آقا سنجاب کاری نمی توانست انجام بدهد چرا که کیسه توری میان زمین و هوا معلق بود!