گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 33

شماره 281 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت دهم: استاد مینیاتور

مسئولین رضایت و خرسندی خود را  از روش کار اسمال پنهان نمی کردند. روزی یکی از معاونین دانشگاه در حال سخنرانی برای دانشجویان بنا بر حکم ضرورتی در کلام، به موضوع وجدان کاری یا احساس مسئولیت در کار کشیده شد و در این زمینه توضیح و تفسیر مفصل ارائه کرد و نتیجه گرفت که این تعهد کاری از هر کسی در هر شغلی مفید، شخصیتی قابل تحسین و تقدیس می سازد و به عنوان شاهد عینی استاد نقاش ساختمان را مثال زد که این روزها در خدمت دانشگاه است و توصیه کرد دانشجویان بروند و ببینند و دنبال کنند که چگونه فعالیتهای او هر روز بهتر از دیروز نمود دارد! و گفت بدانید که این  تعهد کاری دو پیام عالی به ارمغان می آورد، اول رضایت خاطر کارفرما است تا به پروژه اش ادامه دهد، دوم که خیلی مهم تر از اولی هست خرسندی و خوشحالی استاد کار است که با دیدن حاصل زحماتش نشاطی روحی در خود احساس می کند و شب با فراغت بال سر بر بالین می گذارد تا روز بعد با ذوق و خلاقیتی تازه به کار بپردازد.

شیرین از این موقعیت عالی استفاده کرده در بیرون از سالن سخنرانی به گوش این معاون رساند که اگر به استاد نقاش میدان دهند کار تصویرگری هم می کند. و چند روز بعد رئیس دانشگاه پوستری را به استاد نقاش نشان داد و از او خواست تصاویر را بر دیوار آمفی تأتر نقاشی کند، تصاویری از چند چهره مینیاتوری. اسمال با جان و دل پذیرفته و میناتورها را پس از مدتی به قدری زیبا و ظریف بر دیوار نقش کرد که چشم هر بیننده ای را جلب و جذب و برای لحظاتی نگاهش را در جا مبهوت می ساخت زیرا نگاه مینیاتورها خاص بود و هر تماشگر را  از هر طرفی به سوی خود می کشید و اسمال با آنها راز و نیاز داشت و این شور و دلدادگی با رنگها آمیخته و به قلمش قوت می بخشید.

گروه، گروه دانشجویان به تماشا می آمدند و دوستان شیرین می گفتند چشم و نگاه مینیاتورها همان چشم و نگاه شیرین است!

و اسمال از مینیاتورها می خواست هرگاه شیرین به دیدنشان آمد با همین نگاه های مسحور کننده به او بفهمانند که اسمال بی تاب و بیقرار اوست ولی نمی تواند این بی تابی را در حضورش عیان کند و یا اینکه آنچه دلش می خواهد بگوید زیرا زبانش لکنت می گیرد و شرم و حیا چنان بر وجودش چیره می شود که تمام کلمات تمرین کرده اش از حافظه می پرد! و...



داستانک در عصر ما

دنباله

داستانک در عصر ما

شماره15

شماره 263 از مجموعه داستانک در عصر ما

موج افکار منفی

اسمال سیخی(1) باز می دوید و پله ها را دو تا یکی می پرید و می جهید تا به پشت بام می رسید! اما نه برای کبوترهایش و نه با خوشحالی، بلکه از سر اضطراب و کنجکاوی! از لبه بام یواشکی سرک می کشید و می دید جلو حیاط خانه حاجی آجیلی(2) یک اتومبیل شیک گلی رنگ گران قیمت پارک شده و اتومبیل حاجی جلوتر توقف کرده است.

دوباره از پله ها سرازیر می شد تا با مادر مشورتی داشته باشد ولی مادر هنوز به خانه برنگشته بود و به همین سبب دلشوره و نگرانی اش شدت پیدا می کرد. باز خودش را به پشت بام می رساند و از لبه بام خانه حاجی آجیلی را زیر نظر می گرفت و در چنین شرایطی هجوم افکار منفی بر مغزش سلطه پیدا می کرد:«نکنه خواستگار باشن و بخوان شیرین رو ببرن!؟ نکنه خانواده رو گول بزنن و کلاه سرشون بذارن!؟ نکنه شیرین رو مثل کالایی بخرن!؟ نکنه برق مال دنیا چشم شیرین رو بگیره و دلش بلرزه... یا اینکه پایش بلغزه... یا از پدرش بترسه!؟»

و اسمال در این امواج نگرانی در خودش می پیچید که در حیاط خانه ی حاجی باز شد و جوانی خوش تیپ و خوش لباس بیرون آمد! نفس اسمال حبس شد! به دنبال جوان حاجی آجیلی کرنش کنان و با نهایت شرمندگی ، ایشان را بدرقه می کرد.

در حیاط  بسته شد، صدای حاجی به وضوح به گوش می رسید که بر سر خانمش داد می زد:«همین امشب که من این جوون سرمایه دار رو با هزار فوت و فن به تور زدم ، شیرین باید غیبش بزنه!؟ شما خانم! تموم تلاش های منو به باد دادین! یعنی لگد بر بخت شیرین زدین!؟»

و خانم حاجی جواب می داد:«حاجی! صداتونو بلند نکنین! من از کجا بدونم که شما مهمون دارین! کف دستمو که بو نکردم، شیرینم از قبل دعوت داشته و رفته پیش دوستاش... حالا هم طوری نشده چن بار شما خواستگاری رو به هم زدین و این یک بار هم خود شیرین بدون قصد و نظر! این که سر و صدا نداره....»

و حاجی عصبانی:«شما اگر اون پسره سیخی کبوتر باز رو می گین خواستگار! من خوب کردم! نمی دونم این اسکلت روی پشت بام رو چرا باد نمی بره... آی ایهاالناس من دختر به یک کبوتر باز نمیدم...

و ننه اسمال پاسی از شب گذشته متوجه شد که پسرش خوابش نمی بره، بلند شد و جلو در اتاق اسمال ایستاد و گفت:« مادر جون! پیشت بمونه! شیرین رو مامانش کیش داده، از در پشتی...


1-به داستانکهای 14-89-92-98-120 و... رجوع شود

2-به داستانکهای 92-105-112-115-...140-144-146 و 154 رجوع شود