گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما


سید رضا میرموسوی

شماره 69

جوانک فکر کرد، باید تندتر حرکت کند وگرنه جوانک های دیگری سطل های را خالی می کردند! بیشتر به گاری دستی اش فشار آورد.گاه گاهی گاری را به دنبال خود می کشید! صدای خشکِ خرد شدن برگهای پاییزی زیر چرخهای گاری شنیده می شد.

چرخهایی که کج و معوج می چرخیدند! باز به فکر فرو رفت... رنگ برگها زرد و نارنجی و قرمز.... شبیه رنگهای غروب بودند.... غروبی که پدر و مادرش برای همیشه غروب کردند...

جوانک کنار هر سطلی می ایستاد و تا کمر خود را به درون سطل معلق و هر گونه پلاستیکی را بیرون آورده و به درون کیسه بزرگ و چرکی روی گاری می انداخت.

کنار پارکی درنگ نمود، نگاهش به مادر و دختری دوخته شد...مادر خواهش داشت پیتزایشان را همان جا میل کنند و دختر با اخم صورتش را جمع می کرد که اصلا اشتها ندارد و چشمش نگران جوانک بود و برای مادر دکلمه می کرد:

« به ما گفته بودند/ آرام باشیم/هرگز نگوییم از گل/که زخم پرنده ست...»(1)

و سریع بسته پیتزایش را به جوانک بخشید! جوانک با حرص و ولع جویده نجویده می بلعید! دختر خرسند از کار خود، لبخند زنان کنار پیتزای مادر نشست، اشتهایش باز شده بود!


(1)  قنبری«سکوت» از مجموعه ی شعر راه دریا

 

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 68


اوایل انقلاب بود که خبر آوردند:« جوانان غیور و انقلابی، شهربانی را تصرف و سرهنگ را اسیر کردند! و هر آن ممکن است هیجان و احساسات غالب شود و سرهنگ را به قتل برسانند! علی الخصوص که چنین اخباری از برخی شهرها به گوش می رسد!» روحانی انقلابی شهر به اتفاق همراهان سراسیمه به سوی شهربانی شتافتند. جمعیت با دیدن ایشان شعارهایشان شدت بیشتری گرفت از جمله« سرهنگ باید اعدام بشه!» و در همان شرایط راه باز کردند تا حاج آقا به اتاق سرهنگ اسیر برود. دقایقی نگذشته که حاج آقا جلو جمعیت بیقرار، قرار گرفت. ابتدا با شعارهای آنان همراه شد و آنگاه با نگاه هایی نافذ آنان را به سکوت وادار کرد! مسئولیت دشواری بود! از یک طرف باید شور و نشاط انقلابی را حفظ کند و از طرفی دیگر احساسات و هیجانات را تسکین دهد! حاج آقا امثال و احادیثی از فرمایشات رسول اکرم(ص) نقل و در ادامه سرهنگان را به تکبر و فخر فروشی و جدایی از ملت متهم و اضافه نمود اگر ما هم در این مورد(اشاره به سرهنگ) بدون محاکمه یا محاکمه نمایشی پیش برویم، همان راهی را رفته ایم که متکبران رفتند و با تکرار ترجمه ی آیه ای از قران مجید«روی زمین با کبر و ناز راه مرو! تو که نمی توانی زمین را بشکافی و قامتت به بلندی کوهها نخواهد رسید!»(1)

و نیز دعا برای پیروزی انقلاب و جوانان سخن خود را با ذکر صلوات به پایان برد.

1-     آیه 37 سوره اسراء

داستانک در عصر ما


سید رضا میرموسوی

شماره: 67


یکدیگر را نمی شناختند، دو جوان جویای کار!

اولی آگهی های استخدامی روزنامه را با دقت از نظر می گذراند. دومی گوشه ی دیگر نیمکت خود را رها کرده آفتاب می گرفت! اولی خود را جابجا کرد و به شماره شرکتی زنگ زد که جواب نگرفت. تکه ی کوچکی از نان بربری را جدا کرد و شماره دیگری را گرفت... پس از گفتگویی مختصر بدون نتیجه قطع شد!

دومی گفت:« بی فایده ست... من این رارو رفتم...» اولی حواسش به روزنامه بود و باز خودش را جا بجا کرد تماسش با شماره ای دیگر برقرار شد که جواب شنید، نیرو گرفته اند! دومی گفت:« تازه... اگه جایی پیدا بشه... تجربه باید داشته باشی... ضامن، تحصیلات بالا و... و ... بیچاره گیه!!!»

اولی تکه ی دیگری از نان را جدا کرد و همچنان به کار خود ادامه داد. باز خودش را جا بجا کرد و شماره جدیدی را گرفت. پس از گفتگویی چند، به هوا پرید!

 دومی پرسید:« حالا چی کاری هست!؟» اولی لبخند زنان گفت:« ویزیتور! بازاریاب برای شهرتانها!» دومی گفت:« آواره گیه...» اولی ضمن خداحافظی گفت:« رفیق! شایستگیتو به کار نشون بدی! همون کار، کارآفرینه!»

داستانک در عصر ما


سیدرضا میرموسوی

شماره: 66



تعدادی از بازاریان با عجله نزد سید آمدند و گفتند:« چرا نشسته ای سید!؟ چن تا کاسب جوون به جون هم افتادن، پیش از اینکه خونریزی بشه ریش سفیدی کن!» سید مغازه را به شاگردش سپرد و با خود واگویه داشت:

 

یکی از بازاریان کلامش را برید و گفت:«حاج جعفر ارثیه بهش رسیده، حجم اجناسشو طوری چیده که روی مغازه های اطراف سایه انداخته، هیکلشم که ماشاءالله!»

سید جمعیت تماشا را کنار زد و صلواتی بلند فرستاد! جمعیت هم انفجاری جواب دادند به طوری که منازعان در حال مشت و لگد زدن و بد و بیراه گفتن، در جا ایستادند! سید سریع گفت:« ما پنجاه ساله از این بازار برای زن و بچه مون روزی می بریم با کسب آبرو و اعتبار! مگه شما غیر از اینو می خواین!؟ سپس به کنار حاج جعفر رفت و آهسته زمزمه کرد، ای همکار! ای دوست!: 


1- هوشنگ ابتهاج(سایه)

2-سعدی