گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما


سید رضا میرموسوی

شماره 69

جوانک فکر کرد، باید تندتر حرکت کند وگرنه جوانک های دیگری سطل های را خالی می کردند! بیشتر به گاری دستی اش فشار آورد.گاه گاهی گاری را به دنبال خود می کشید! صدای خشکِ خرد شدن برگهای پاییزی زیر چرخهای گاری شنیده می شد.

چرخهایی که کج و معوج می چرخیدند! باز به فکر فرو رفت... رنگ برگها زرد و نارنجی و قرمز.... شبیه رنگهای غروب بودند.... غروبی که پدر و مادرش برای همیشه غروب کردند...

جوانک کنار هر سطلی می ایستاد و تا کمر خود را به درون سطل معلق و هر گونه پلاستیکی را بیرون آورده و به درون کیسه بزرگ و چرکی روی گاری می انداخت.

کنار پارکی درنگ نمود، نگاهش به مادر و دختری دوخته شد...مادر خواهش داشت پیتزایشان را همان جا میل کنند و دختر با اخم صورتش را جمع می کرد که اصلا اشتها ندارد و چشمش نگران جوانک بود و برای مادر دکلمه می کرد:

« به ما گفته بودند/ آرام باشیم/هرگز نگوییم از گل/که زخم پرنده ست...»(1)

و سریع بسته پیتزایش را به جوانک بخشید! جوانک با حرص و ولع جویده نجویده می بلعید! دختر خرسند از کار خود، لبخند زنان کنار پیتزای مادر نشست، اشتهایش باز شده بود!


(1)  قنبری«سکوت» از مجموعه ی شعر راه دریا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.