گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 94

شماره 342  از مجموعه داستانک در عصر ما

بازاریان و سید بازار

داستانی بلند برای خانواده ها

قسمت هفتم

تو گِل بُدی و دل شدی...

از طرفی حاج ناصر مگر می تونه چنین دامادی پیدا کنه!؟ پسر سید، ورزیده و چالاک مثل پدرش، صادق و دلسوز مثل پدرش، کاری و بی باک مثل پدرش، بیخود نبود که حاجی خلیفه مقید و وسواس حساب کتابشو به این پسره سپرده... همچنین شاغله یعنی معلم رسمیه! و از نظر مالی هم که کم و کسری ندارن! و من همینجا میگم اگر  این پیوند به هر شکلی بهم بخوره و سر نگیره، حاج ناصر خود لگد به بخت دخترش زده... و همین تازگی ها خبردار شدم حاج ناصر و خانمش از رابطه دوستی و دل به دلی پسر سید با دخترش بی خبر نیستن، تنها از ترس اینکه شاغلام میون بازاری ها کوچیک نشه سکوت کردن و موضوع رو نشنیده می گیرن، یعنی سنگ بزرگ بر سر راه این دو جوون همین شاغلامه!

 اولی:«کسی که جاهل و قلدر محله بوده و عاقل شده، دلش نازک و نرم شده، پس باید از باور خیالی خود ساخته اش بتونه بیرون بیاد!»

دومی:«آره بابا!(بشکن می زند و می خواند) تو گل بُدی و دل شدی... جاهل بدی عاقل شدی...

آن کو کشیدت اینچنین... آن سو کشاند کش کشان...(1) بله آقا! آره بابا!»

سومی:« ای والله ولی من خودم شاهد صحنه ای بودم که باید بگم، جلو شاغلام اسم سید که میاد چشمهای شاغلام درخشان شده نگرانی بروز میده و عصبانی میشه!»

چهارمی:«با وجود همه این حرفا هر طور شده باید از خر شیطون پیادش کرد!»

حاج جعفر:«پیادش  می کنیم! کسی که تغییر شخصیت و هویت میده این کار هم نباید براش مشکل باشه! ننه اسمال میگه ، شاغلام مطیع خانمشه!»

***

دوستان بازاری با همفکری یکدیگر تصمیم گرفتند خود  از مغازه ی نجاری شاغلام سری بزنند و تنها به شایعات اکتفا نکنند. سفارش کار بدهند زیرا دربهای چوبی انباری های آنان به واقع خیلی کهنه و قدیمی و فرسوده شده اند و احتیاج به تعویض دارند چه کسی بهتر از شاغلام که امروز از عشق به کارش و نوع کارش تعریف می کنند.

و بهترین راه برای روبرویی مستقیم با ایشان است تا ببینند و بفهمند حرفش چی هست و چه عکس العملی از خود نشان می دهد؟

 دوستان در حال شوخی و طنز و تفریح وارد مغازه شاغلام شدند که سخت مشغول میخ کاری کمدی بود و میخهای میان لبهایش...

بازاریان ابتدا با سلام و خسته نباشین استاد و تعریف و تمجید از کارهای ساخته شده در و پنجره های گوناگون و به سبک جدید...

شاغلام مجبور شد دست از کار بکشد و میخهای میان لبهایش را در بیاورد و بگوید:«چاکرتونم! فقط خداوکیلی خجالتم ندین» و عرق پیشانی اش را با آستین پیراهن گرفت.

اولی:«اوستا مزاحم شدیم بگیم درِ انباری ها توی تیمچه حاج نبی کهنه و فرسوده شده، وقت دارین اونا رو تعویض کنین؟»

شاغلام گفت:«به روی چشم، چرا وقت نکنم، کار هر چه بیشتر بهتر!»

دومی:«آره بابا! راسته ی کار اوستادِ! دستت درد نکنه اوستا! آره بابا!»

سومی:«والا درهای انباری کل مغازه های بازار قدیمیه به عنوان مثال انباری های طبقه ی بالای همین تیمچه حاج نبی!»

چهارمی:«به نظر بنده باید بازاریان تصمیم بگیرن کل درهای انباری رو تعویض کنن،حالا اگر  موضوع جدی شد، بازاریان کافیه به سید بازار اجازه این کار رو بدن بقیه راهو خود سید می ره

شاغلام باز دست از کار کشید و میخهای میان لبهایش را روی میز فوت کرد و گفت:« کارهایی که گفتین و مربوط به شماس قبول می کنم و به دیده منت! فقط خواهش می کنم کارهای دیگرون رو به من حواله نکنین این همه نجاری هس فعلا هم می بینین کار زیاد دارم اجازه بدین به کارم برسم...


1-مولوی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.