گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 39


شماره 287 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت شانزدهم: مخمصه

...ننه جون! بلایی ناخواسته رسیده زندگی ما بهم ریخته... آرامش از من و شیرین گرفته...»

و ناگهان صدایش در گلو شکست و بغض خانم ترکید... و سیل اشک بر گونه هایش دوید... در این حال آهسته با دستمال اشکهای صورتش را پاک می کرد و آه می کشید

ننه اسمال ابتدا با لحنی مهربان و دلسوزانه که شاید مرهمی بر  زخمهای خانم باشد و او را تسکین دهد، خود را  چون همیشه شریک مشکلات و مصائب این خانواده می دانست! و سپس تشکری خالصانه و صادقانه از خانم کرد که همچنان گذشته به او اعتماد و اطمینان دارد و با استفاده از تجربیات خود گفت:«خانم جون! هر خونواده ای که من با اونا در تماسم یک جورایی مشکل دارن ولی راه و روش دلخواه زندگی رو به طور معمول ادامه میدن و کمر خم نمی کنن و از پا در نمیان! تسلیم هم نمیشن! انشاءالله که خیر باشه، شما هم  این مشکل رو پشت سر میذارین، خدا رو چی دیدین!(شاید که چو وا بینی خیر تو در آن باشد)(1)

منم برای  رهایی از چنین مخمصه ای با اجازه شما که می دونم به من اطمینان دارین هر کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمی کنم! با توکل بر خدا، فقط خواهشی که از شما دارم اینه که بیشتر با هم در تماس باشیم حتی شده با پیامک!»

ننه اسمال آن روز عصر خوشحالی زاید الوصفی داشت، هم اطلاعاتی کسب کرده و هم مثل همیشه مورد وثوق خانم حاجی آجیلی قرار گرفته بود و این مورد آخر روحیه ننه اسمال را بالا می برد و با قوت و توان زیادتری قدم بر می داشت و با خود واگویه می کرد:« مگر من مرده باشم که بتونن عروسمو از چنگم در بیارن... مگر من مرده باشم! به من میگن ننه اسمال! نه یک چوب خشک برای لای دیوار! مگه میشه حلال مشکلات خونواده ها باشم و یار و یاور اونا که این هنر بنده اس تا آخر کار، تا نفس می کشم! حالا برای مشکل خودم در هم پیچیده باشم!؟ و سربار! نه ! نه! اینکه نمیشه!؟ شوهر خدا بیامرزم که سرش توی کتاب بود تکرار می کرد،«بی هنر درخت بی بره»(2)

و تنها  برای سوختن خوبه! فرصتیه ثابت کنم که ننه اسمال کیه!؟ بی بر و بی بال و پره یا هنروره...»

و هنگامی که وارد خانه شد بی اختیار از پله های پشت بام بالا رفت که می دانست این ساعت اسمال پیش کبوتراست، به پله آخر نرسیده بود که صدای ترانه خوانی به گوشش رسید و متوجه شد کسی باید کنار اسمال باشد...

1-حافظ

2-مرموزات اسدی




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.