دنباله
داستانک در عصر ما
شماره14
شماره 262 از مجموعه داستانک در عصر ما
آنتونی و کلئوپاترا و پیرهدایتگر
قسمت چهارم
برگزارکنندگان نبرد، گلادیاتورها را پیروز میدان اعلام کردند و جمعیت با هورا هورا و هل هله ابراز احساسات از خود نشان می دادند.سربازان زیادی وارد میدان شده و مجروحین و جنازه ها را با خود می بردند.
گلادیاتورها با داشتن جراحاتی در ستونهای منظم با جلوداری مدیر موسسه و پیر هدایتگر، روبروی سردار آنتونی و کلئوپاترا ایستادند. سردار و مهمانش از جای خود بلند شدند. گروه موزیک مارش پیروزی می نواخت... و جمعیت نیز ایستاده بودند... اوکتاویوس و همراهانش غیبشان زده بود! سردار آنتونی دستور داد تا به یکایک گلادیاتورها سکه داده شود و نیز مدیر موسسه و پیر هدایتگر را احضار کرد
مدیر موسسه خلاصه ای کوتاه از شرایط خود و گلادیاتورها را برای سردار توضیح داد و نیز شمه ای از حال پیرهدایتگر را بر آن افزود(1)
اولین پرسش را سردار از پیرمرد پرسید و خواست توضیح دهد چرا و چگونه روحیه گلادیاتورها عالی بود و نگاهی سلطه جویانه داشتند و کاملاً بر میدان مسلط بودند!؟
و پیرمرد اظهار کرد:« سردار و مهمان ارجمند به سلامت! روزگارتان شاد! دشمنانتان کور و جانتان از شر اهریمنان به دور! 1- به گلادیاتورها گفتم، جنگجویان مزدور هستند و برای کسب مزد بیشتر می جنگند. حال آنکه شما برای حفظ جان خویش می جنگید. 2-جنگجویان بنابر ضرورت استخدام، آماده می شوند ولی شما تمرین مداوم و مستمر دارید. 3-و سرود حماسی، تزلزل و تشویش را زایل می کند و به رزمنده نیرو می بخشد!»
دومین پرسش از جانب ملکه کلئوپاترا مطرح شد که با اشتیاق زاید الوصفی از پیرمرد خواست تا خودش یک بار سرود بخواند! و پیرمرد تبلی کوچک طلبید و بر چهارپایه ای نشست و به نقش مرشد زورخانه ضرب گرفت و خواند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار(2)
و پس از ترجمه، کلئوپاترا چنان مشعوف شد که همراه با هدیه های آنتونی یک مچ بند طلای خود را به رسم یادبود به پیرمرد اهدا کرد.
1- به داستانکهای 42-57-62-103-114 و 131 رجوع شود
2- حکیم ابوالقاسم فردوسی