گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

قصه های جنگل


قصه های جنگل

شماره 240 از مجموعه داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

برای کودکانی که به خاطر کرونا در خانه مانده اند

(گروه سنی ج-سه سال آخر دبستان)


بهار و رایحه دوستی(1)

جلد دهم

قسمت دوم: نگاه آهو

سه حیوان دیگر هم با رعایت فاصله ی لازم پشت سر روباه می دویدند که کجا می رود و چه خواهد کرد؟

روباه کوچولو به زودی پشت درختی نزدیک یک مزرعه ی بزرگ ایستاد و یواشکی مزرعه را زیر نظر گرفت. سه حیوان  میان بوته ها و گیاهان خودروی جنگلی به کمین ایستادند! سگ مزرعه که بوی حیواناتی غریب به مشامش رسیده بود، بنای پارس کردن را گذاشت و هر لحظه بی تابانه تر به دور ساختمان مزرعه می گردید!

 خانم مزرعه که در داخل ساختمان مشغول کاری بود، کنجکاوانه از پنجره بیرون را نگاه کرد و چون بی تابی سگ را دید، فوری جلوی ساختمان و روی پله ها ظاهر شد. در حالی که دستهایش را با پیشبندش خشک می کرد، نگاه طولانی تر و دقیق تری  به اطراف انداخت و خطاب به سگ داد زد:«جناب سگ! آرام بگیر! جه خبرت هست؟ هیچ مزاحمی که دیده نمی شود!؟» و همین که سگ به پشت ساختمان پیچید، روباه کوچولو با مانوری از حمله به مرغدانی پیش چشم خانم، پا به فرار گذاشت و سه حیوان کوچولوی دیگر به دنبال روباه از خود جست و خیزی نشان دادند که خانم مزرعه لبخند زنان از دیدن آنها تعجب کرد! سگ پارس کنان حیوانها را تعقیب کرد و خانم مزرعه چوبی به دست گرفته به دنبال سگ می دوید! روباه کوچولو پیدا و پنهان سگ را به دنبال خود می کشید تا اینکه ناگهان غیبش زد! سگ مردد و عصبانی و کف بر دهان با زبانی آویزان به دور خود می چرخید و سرگردان و حیران نمی دانست از کدام سو برود که چشمش کمی دورتر به آهو افتاد...

خانم هم رسید و با دیدن آهو چوبش را انداخت و کنار آهو نشست.

بوی خوش آهو ، پوست لطیف و درخشان او، چشمان زیبا و نگاه معصومانه اش خانم را مجذوب و گرفتار کرد.

 که با دقت بیشتر فهمید آهو خانم زایمان کرده است! پیشبندش را باز و نوزاد را با احتیاط و  دقت لازم در آن پیچید و در آغوش گرفت و متوجه فرار چند خرگوش شد! لبخندی زد و به طرف مزرعه حرکت کرد. آهو خانم بلافاصله با پاهای لرزان از جایش بلند شد و پشت سر خانم آهسته به راه افتاد.

خانم مزرعه از همراهی او بسیار شاد شد و سگ را تشویق می کرد که مواظب آهو باشد! در مزرعه با کمک مرد مزرعه جای مناسبی را  به آهو و نوزادش اختصاص دادند و سگ از آنها هم مواظبت می کرد و دم تکان می داد.

اما روباه کوچولو و سه حیوان دیگر از دور تماشاگر جریان بودند و با خیال راحت به بازی های خود برگشتند! به خصوص که آقا خرگوش و خرگوش خانم از یکدیگر جدا نمی شدند!

در جایی ایستادند زیرا روباه کوچولو ایستاده بود و گفت:«من باید بروم و سری به آقا گرگ بزنم، شما آقا خرگوش  با خانم خرگوش خوش بگذرد و فقط آقا سنجاب را تنها نگذارید تا در دیدار بعدی فکری برایش بکنم!» و سه حیوان کوچولو دیدند که روباه به سرعت لابلای درختان جنگل ناپدید شد!

مدتی گذشت...روزی آقا خرگوش و خرگوش خانم به طور اتفاقی روباه کوچولو را دیدند که از برکه ای آب می خورد. آقا خرگوش به خرگوش خانم گفت:« نگران نباشید خرگوش خانم! روباه کوچولو است! او وقتی آب می خورد یعنی اینکه تازه غذا خورده و سیر است و خطری ندارد!»

اما با این وجود خود آقا خرگوش پیش روباه کوچولو رفت و گفت:«روباه کوچولو! چه خوب شد شما را دیدم! چطور است سری به مزرعه آهو ها بزنیم!؟»...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.