گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(35)

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(35)

سیدرضا میرموسوی

شماره 195 از مجموعه داستانک در عصر ما


راز میزبانی آیناز

...«خانم! شما رو به خدا تشریف داشته باشین! شیرینی این مجلس شب چله رو کم نکنین!

و خوبه بدونین من و حاجی خانزاده، مدتی از ایام کودکی رو با هم گذروندیم و دلم نمی آید که به این زودی از دستش بدم. در ضمن جهت اطلاع شما ، بچه ها زحمت کشیدن و کلی میوه مخصوص امشب رو تدارک دیدن،  حیفتون نمیاد این چنین مجلسی رو از حضور پر مهرتون خالی کنین!؟

ببینین میوه ها هم رسید...»

و ایلیار با سینی بزرگی پر  از قاچ های سرخ هندوانه از مهمانان پذیرایی می کرد.

خانمش هم پیاله های انار دون شده را  جلو آنان می گذاشت و به دنبال آنها، آِیناز  خانم مثل همیشه خرامان خرامان با لبخندی شیرین که چهره اش را دوست داشتنی تر نشان می داد دیسی پر از کیک بریده شده را تعارف می کرد.

شور و هیجان زائد الوصفی وجودم را فرا گرفت...

از شدت شوق و شور در پوست خود نمی گنجیدم!

و شدم محو تماشای ، تماشایی او...

و هنگامی که دیس کیک را پیش دایی کلاه مخملی برد، گفتگویی بی صدا و راز آلود بین آنان رخ داد که چهره آیناز به سرخی گرایید و نگاهی سرشار از مهر به من کرد و چادرشو  روی صورتش کشید...

تصویر در نهایت زیبایی، جذاب و دل انگیز! که من تا آخر شب این تابلو را در خیال خود مرور می کردم و از جوانب گوناگون مورد بررسی قرار می دادم!

کنجکاو بودم که به هر شکلی شده به راز  گفتگوی اشاره ای آیناز با دایی کلاه مخملی اش پی ببرم!

به گفتار دیگران هم به دقت توجه کرده بودم اما تصویر آیناز آنها را محو می کرد!

آخر شب موقع خداحافظی، همه ی ما دایی کلاه مخملی یا خانزاده را با احترام تا سر کوچه مشایعت کردیم که ایشان مرتب تشکر می کرد و آخرین لحظه برگشت و گفت:«دوستان عزیز! افتخار بدین جمعه شب آینده، مهمون خونه ما باشین! البته عرض شود، مختصر شامی هم تهیه خواهد شد، انشاءالله!»

و جمع یکصدا خواندند:«ساغول! ساغول! چخ ساغول!»...





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.