داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(29)
سیدرضا میرموسوی
شماره 189 از مجموعه داستانک در عصر ما
نسیم مثنوی
... من سکوت کرده بودم و حرف و سخنی برای گفتن نداشتم و ریزش آرام آرام اشکهایم بر گونه ها گواه درد و سوز نهانم بود.
می دانستم ایلیار حال مرا درک می کند که ادامه داد:«رضا!یادم نرفته که در زمان ازدواج من بی هیاهو چه دوندگی ها کردی و چه تزئیناتی برای سالن راه انداختی و تلاش می کردی مراسم هر چه با شکوهتر برگزار شود و خم به ابرو نیاوردی و همیشه از آن به عنوان خاطره خوش و شیرین یاد کردی!
خب آدم اینا رو ببینه، نمی تونه فراموش کنه و به روش نیاره...
یه جایی یه جورایی باید جبران کنه!
حالا آقا رضا! آقا پسر!(1) نوبتم که باشه نوبت منه، طرفتم این طور که گفتی آذری زبونه و ما آذریها خیلی خوب زبون هم رو می فهمیم!
فقط وارد شدن به این جریان حساسه و باید با فکر و حساب شده پیش بریم، نمیشه شتاب زده عمل کنیم که اگر خدای نکرده مرتکب اشتباه بشیم کار مشکل تر و رسیدن به هدف دورتر میشه!
به قول آذری ها باید گاماس، گاماس حرکت کنیم!
اینا رو گفتم نه اینکه بخوام پر حرفی کرده باشم!
هم تجربه دارم و هم می خوام خواهش کنم که از خودت بردباری به خرج بدی تا ببینیم چی پیش میاد!
منتظر باش! خبر با من!»
و آوازی خواند:
گفتم:«چی بود!؟ چی شد!؟ چقدر عالی!
این لحن و آهنگ رو نشنیده بودم!»
و ایلیار لبخندزنان گفت:«مثنوی! باز هم برات می خونم به موقع و در شرایطی مناسب!»
و رفت و چسبید به کارش، شک نداشتم که می خواست زمان هدر رفته را جبران کند.
و این اولین باری بود که در محل کار دوستانه با من صحبت می کرد.
من هم که احساس سبکی داشتم با حال و روحیه ای امیدوار به کار مشغول شدم زیرا به عهد و وفای ایلیار ایمان داشتم و جدا از سخنهای دلپذیر او نوای مثنوی در روح و جانم تاثیر عمیقی گذاشت و با درک پیام شعر، آن را نسیم مثنوی نامیدم و آرزو می کنم ایلیار خوش خبر باشه...
1-یادآور کلام عروس خانم به شماره 4 رجوع شود
2-مولانا
با سلام وتشکر از مطالب خوبتان وبتون را پیوند زدم لطفا وب مرا هم به پیونداتون اضافه نمایید با تشکر کمیلی