گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(27)

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(27)

سیدرضا میرموسوی

شماره 187 از مجموعه داستانک در عصر ما


اتاق پر از گل سرخ

... آنطور که سرگیجه گرفتم و چون فکرم به جایی نمی رسید و راه و چاره ای نمی یافتم خودم را  در گردابی می دیدم که هر چه دست و پا می زنم و فریاد می کشم و کمک می طلبم به گوش کسی نمی رسد!

گرفتار اضطراب و تشویش شدم و با خشم و عصبانیت با مشت و لگد و چنگ و دندان به جان کیسه های نایلونی افتادم و زمان زیادی طول نکشید که کیسه ها پاره پاره و اجناس کف اتاق پخش شدند!

 و خود عرق ریزان و نفس زنان گوشه ی اتاق مستاصل و درمانده نشستم...

سرم را به دیوار کوبیدم، می دیدم که اتاق و اجناس گوناگون دور سرم می چرخند...

و دیدم که در اتاق آهسته آهسته باز شد! عروس خانم  بود!

گفت:« نه آقا پسر! این کار دُرُس نیس!

اومدم بگم چرا دقت نمی کنی! کف اتاق رو خوب نگاه کن!»

مثل همیشه چرا گل سرخ دستش نبود!؟

ولی عطر گل سرخ به مشام می رسید!

بلند شده و کلید برق را زدم! لابلای کیسه های پاره شده و اجناس پخش و پلا...

 شاخه های کوچک و ظریف گل سرخ دیده می شد!

به سرعت شاخه گلها را جدا کردم و آنها را کنار هم توی سینی وسط اتاق گذاشتم، گلهای قدیمی تر خشک و پلاسیده بودند و جدیدترها هنوز عطر خوش خود را  پخش می کردند...

گلها را می بوییدم و می بوسیدم و از شادی به هوا می پریدم...

 گاه کنار سینی می نشستم و خودم را موأخذه می کردم که چرا این همه مدت بی توجه و بی دقت بودم!؟ و جواب می دادم:«خب، مرد حسابی! یه جوون موقع برخورد با دختر ایده آلش حواس درس و حسابی براش نمی مونه! توی یه عالم دیگه سیر می کنه دیگه چیزی نمی فهمه، نمی دونه!»

از پنجره به بیرون نگاه کردم، نزدیک صبح بود و سپیده سر زد و سپس طلوع خورشید که اشعه زرینش بر شیشه تابید، جیک جیک گنجشکان و آواز دیگر پرندگان را می شنیدم که سروشی نویدبخش بود...




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.