داستانی بلند برای نوجوانان(11)
سیدرضا میرموسوی
شماره 171از مجموعه داستانک در عصر ما
سروان قوی پنجه
...همسایه ها یواش یواش کنار کشیدند و فضای کوچه را برای جناب سروان خالی کردند.
ایشان به محض خروج از منزل داد زد:«پدرسوخته! نیمه شب و عربده کشی!؟ اگر این همسایه ها استشهاد درس کنن و من گزارش روش بذارم می دونی چقد برات گرون تموم میشه!؟»
بابا زنگوله که تهدید جناب سروان و برق ستاره ی روی شانه های پهن او چشمش را گرفته بود و ظاهرا یکدیگر را خوب می شناختند، کرنش کنان گفت:«جناب سروان! قربون قد و بالات! این تن بمیره بچمو زدن و ناکارش کردن! دیشبی کلی مایه اومدم! جناب سروان!از سمساری که چیزی در نمیاد! بچم کمکم بود!»
و دستمال مچاله ای را جلو چشمانش گرفت...
در این موقع کربلایی رمضان باغدار از ته کوچه لنگان لنگان دوید و خودش را به جناب سروان رساند و گفت:«جناب سروان به دادم برس! هر چی میوه رو پشت بوم خشک می کنم، یه حروم زاده نصفشو می بره...»
جناب سروان خنده ی مغرورانه ای کرد و جواب داد:«حروم زاده نیس وگر نه همشو می برد!»
و سر و صدای همسایه ها در آمد که :« ای بابا! چه وقتی گیر آورده! خروس بی محل!»
استاد صفر بدون توجه به شکایت کربلایی رمضان گفت:«جناب سروان! دیشب یه اشتباهی پیش اومده،میشه گذشت کرد!»
بابازنگوله:«اوستا صفر! اینو گفتی ولی نگفتی گرفتاری بابازنگوله چی میشه!؟
نگفتی تکلیف بچه ناکارآمد و ناقصش چی میشه!؟»
و باز زد زیر گریه! و گریان ادامه داد:« جناب سروان شما نماینده قانون! اصلا خود قانون! هر چی حکم بفرمایین! این گردن از مو باریکتر!»
اکبر جگرکی گفت:«ما گفتیم بابا! بچت از دیوار مردم رفته...»
بابازنگوله:«اکبری جون! جون بچت تو دیگه کوتا بیا! قربون اون جغور بغورت اجازه بده جناب سروان هر چی امر کنن! مطیع امریم!»
جناب سروان گفت:«ننه من غریبم بازی درنیار! بذار ببینم چی کار میشه کرد!»
و با همسایه ها مشورتی کرد و پولی گرفت و به بابا زنگوله داد و گفت:« حالا دیگه گورتو گم کن زنگولی!نذار اون روم بالا بیاد و الا میگم گورتو بکنن!»...
کربلایی رمضان باغدار داد زد:«پس ما چی؟ شکایت ما چی میشه!؟» و هر کس راه خانه اش را در پیش گرفت...