گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 150

سایه اشباح

قسمت دوم

بابانبی برای روستاییانی که دعوت او را به میوه چینی پذیرفته بودند آنقدر حکایات شیرین و باب طبع آنان تعریف کرد که متوجه تاریک شدن هوا نشدند!

پیرمرد سخن را به موضوع شایعه پردازی کشاند و گفت:«آدم تنها خود شایعه سازه، به خصوص اینکه براش حادثه ای همراه با ترس و  وحشت پیش بیاد! حالا لطفاً برگردین و دقت کنین لابلای درختان چی می بینین!؟»

روستاییان ابتدا چیزی ندیدند، اما کم کم متوجه تکان خوردن شاخه های درختان شدند در صورتی که نسیمی هم نمی وزید! و نیز تکان خوردن آدمکهای پراکنده در باغ و حرکت کردن آنها...

جلو، جلوتر می آمدند...

بچه ها به پدر و مادر چسبیدند...

به راستی نزدیک می شدند...

ترس و اضطراب جای خود را به وحشت می داد که ناگهان آدمکها به کناری افتادند و دانش آموزان با خنده های کش دار به طرف خانواده های خود دویدند...

مدیر گفت:«بابانبی هم با اون سر و کله و پیرهن سفید بلندش، ...چراغ قوه به دست ممکنه روح به نظر برسه!»

روستاییان که گویی از مخمصه ی توهمات رها شده باشند زدند زیر خنده و چه خنده ای نفس گیر...

بابانبی رو به مدیر:«خوشا دردی که باشد امید درمانش...(1)»


1-سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.