سیدرضا میرموسوی
شماره: 80
کارگر حاج جعفر(1) چنان با هیجان و شور و شوق و شعف خبر آورده بود که بازاریان همه خبردار شدند! و حاج جعفر سرگشته و پریشان به نقطه ای نامعلوم زل زده بود... که گروهی از بازاریان وارد مغازه شده و یکی یکی به حاج جعفر تبریک می گفتند. استقبال و تشکر حاج جعفر به اتمام نرسیده بود که جمعی دیگر از بازاریان لبخند زنان! با بسته هایی از پوشک و دستمال کاغذی آمدند و به دنبال آنها دو کارگر طبق هایی را حمل می کردند، که روی هر کدام کیکی بزرگ قرار داشت.سید بازار کیکی را برید و بین همه تقسیم شد. کیک دیگر را با سایر وسایل به خانه حاج جعفر فرستادند که یقین داشتند دور و بر عیال حاج جعفر شلوغ است!
تاکنون این گونه نشاطی در بازار دیده نشده بود! و سید بازار به حاج جعفر گفت، شنیده ام:« هرگاه کودکی به دنیا می آید نشان از آن دارد که هنوز خداوند به انسان امیدوار است(2)» و حاج جعفر شتاب زده راهی خانه شد تا از کودکان سه قلو اش دیدن کند!
1-به داستانک شماره 66 رجوع شود.
2- رابیند رانات تاگور