گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 44

شماره  292 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت بیست و یکم: جدال لفظی

...:«بسه! بسه! نمی خوام دیگه بشنوم! و اینجا معلوم میشه کی دخترشو دوس داره و کی به نام دوس داشتن، دشمنشه!

من تموم تلاشمو کردم تا کار رو به این مرحله رسوندم و شما مثل همیشه خانم! رشته های منو پنبه می کنی و تار و پود طلایی  رو نمی بینی! و این توی ذاتته، طبیعتته و این مشکل خودته که نمی خوای قبول کنی دنیای امروز دگرگون شده و میان مردم این پوله که حرف اول رو می زنه!»

خانم که حاجی را عصبانی دید، صدایش را پایین آورد و گفت:« قبول دارم که سوادی در زمینه اقتصاد ندارم و نسبت به بازاریان صفرم، حاجی جون! همه مردم که بازاری نیستن! موارد دیگری هم هست که به اونا انگیزه میده، امید و حرکت میده و شادی و نشاط زندگیشونو می سازه... اما گذشته از این موضوع من  سوالی دیگر دارم که خواهش می کنم جواب بده حاجی!؟

قفس طلایی رفاه پرنده س!؟ کدوم پرنده به قفس دل می بنده یا شاد و خرسنده!؟

پس پر پرواز چه معنی میده!؟» حاجی:«وقتی یک خانم ببینه از نظر امکانات رفاهی تامینه و سر و گردن و مچ دستش از پوشش طلا می درخشه چرا چشمشو خیره نکنه!؟

چرا دلخوش و راضی نباشه!؟ حالا به فرض اگر چنین شوهری عیوبی هم داشته باشه که این مرد نداره...چرا اون عیوب رو نبخشه!؟ کجای کاری خانم!؟ امون بده!

کدوم زن و شوهری رو می شناسی که عاری از عیب و نقص  باشن!؟ راس می گی دوتاشونو به من نشون بده! و این مرد آبرومند که من می شناسم مگر قصد داره همسرشو زندونی کنه! که اسمشو میذاری قفس طلایی!؟

ویلا داره، سفر خارج داره، میهمانی هایی در شأن یک بانوی محترم داره... کجای این امکانات شبیه قفس طلاییه!؟ شاید شما هم داخل قفس هستی!؟» خانم:« این چه حرفیه!؟ چرا به خودمون می گیری!؟ منظورم اینه که چطور میشه یک دختر دانشگاهی رو به ازدواج  اجباری سوق داد!؟ چطور میشه به خواسته ها و ارزشهای  یک دختر دانشجو بی توجه بود!؟

 دختر باید با کسی، مردی، ازدواج کنه که دوستش داشته باشه و رویاها و آرزوهاشو در اون مرد دلخواهش ببینه!»

حاجی:« باز خانم افتادی توی دنیای احساسات و خیالات!  و می دونم که اگر مانع نشم و جلوی زبونتو نگیرم غزل و مثنوی ام می خونی! قصه و افسانه هم می بافی که توی دنیای کنونی نه جایی داره و نه خریداری! خانم آخه من به چه زبونی به شما بفهمونم!؟ چجوری بگم!؟ چرا تو کت شما فرو نمیره... امروز زمونه عوض شده! این حرفای شما مال کتابای داستانه، مال افسانه هاس! دنیای قصه هاس... برای سریال و سینماس! منی که توی بازارم می بینم و می دونم که روزگار چه شکلی شده...





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.