گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 37


شماره 285 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت چهاردهم: نگاه هیز

...

آنگونه که هر کس او را می دید سعی می کرد زودتر از کنارش دور شود! چرا که اخمو و عبوس به نظر می رسید و به ندرت لبخند می زد!

در همین اولین دیدار بود که خانم حاجی آجیلی و شیرین متوجه نگاه های خریدارانه ی  حاج آقا زرپور شدند و توجه به این نگاه ها میان مادر و دختر رد و بدل شد که در واقع مفهوم هشدار داشت! آخر شب، هنگام مشایعت حاج آقا زرپور، حاجی آجیلی به خانمش می گفت:« این بنز زیر پاشو می بینی! ناچیزترین سرمایه اونه که براش چندان ارزشی نداره و برای مسافرت ها اتومبیلی داره که من  هنوز نام مدلشو یاد نگرفتم! برای مسافرت ها خودش که رانندگی نمی کنه وقتشو نداره، حواسش به حساب و کتابه و راننده ی خصوصی داره...»

هنوز چند روزی نگذشته بود که حاج آقا زرپور خانواده ی حاجی آجیلی را  برای صرف شام به رستورانی دعوت کرد. در شب موعود و در ساعت مشخص شده، خانواده ی حاجی جلوی رستوران از ماشین پیاده شدند. خود حاج آقا زرپور به استقبال آنان شتافت. خدمه رستوران نیز در این استقبال حاج آقا زرپور را  همراهی می کردند و برای ایشان و مهمانان احترام ویژه قائل بودند! با اشاره حاج آقا زرپور یکی از خدمه، ماشین حاجی آجیلی را به پارکینگ رستوران انتقال داد. تا با فراغت بال آن مهمانی برگزار شود.

به ظاهر لژ رستوران به آنان اختصاص یافته بود و خدمه همچون پروانه دور مهمانان می چرخیدند. و نهایت ادب و احترام را نسبت به آنها از خود نشان می دادند.

میز شام جداگانه و در نهایت ذوق و سلیقه چیده شده و برای صرف غذا دور این میز نشستند. بهترین غذاهای رستوران برای آنها تدارک شده بود که شاید شبی به یاد ماندنی برای خانواده حاجی آجیلی باشد! اما خانم حاجی متوجه می شد که دخترش از نگاه های هیز حاج آقا زرپور رنج می برد. شیرین فقط می توانست سرش را پایین نگه دارد و مستقیم به صورت حاج آقا زرپور نگاه نکند و حاج آقا زرپور این حالت شیرین خانم را دلیل بر حجب و حیای دخترانه تلقی می کرد! آنهم در هنگامی که خواستگاری در مقابل خود ببیند.

و این رفت و آمدها با پافشاری حاج آقا زرپور بیشتر می شد و اظهار صمیمیت ایشان به خانواده حاجی آجیلی شدت می یافت! اما خانم حاجی آجیلی و دخترش روز به روز نگران تر و عمیق تر به فکر فرو می رفتند که مردی میانسال با ثروت و مکنت چرا تنهاست!؟ و همیشه در مهمانی ها چرا هیچ کس و کاری با او نیست!؟...




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.