گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 36


شماره 284 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت سیزدهم: منافع فریبنده

... و اگر از او بپرسی چند کبوتر دارد، جواب منفی خواهد بود. و باز تکرار کرد:«بنابراین باید کاری کرد!»

*

از خانه حاجی آجیلی چه خبر؟

حاجی آجیلی هر شب که پایش به خانه می رسید چنان با هیجان و حرارت از شریکش سخن می گفت که خانمش فرصتی نمی یافت گفتارش را قطع کند و چون و چرایی داشته باشد! و شبی نبود که از مال و مکنت شریکش وصفی به میان نیاورد و می گفت:« این حاج آقا زرپور که فامیلی اش هم با ثروتش مناسبت داره تا چند روز اول هر برج در کار جمع کردن اجاره خونه س! چن تا کارگر پیر و جوون داره که فروشگاهشو می چرخونن! تابستون که میشه یکی دو ماه رو کنار دریا توی ویلای خصوصی اش استراحت می کنه و ... و خانم! اصل مطلب رو بگم، اگر حاج آقا زرپور با من شریک نمی شد، کِی و کجا من می تونستم صادرکننده خشکبار به منطقه باشم!؟ کجا درآمد من چند برابر می شد!؟ حالا خانم خوب فکر کنم که بخت به سراغ ما اومده یا نه!؟ لابد شنیدی که بخت یک بار در خونه آدمو می زنه! و وای به خونواده ای که خواب باشن!»

حاجی آجیلی این نکته را دریافته بود که اگر بخواهد برای دخترش شیرین کاری انجام دهد و نقش موثری در زندگی آینده او داشته باشد و خیال خودش هم راحت شود ابتدا باید مقدمه چینی کند، زمینه سازی کند و آنقدر به گوش خانم بخواند تا رضایتش جلب شده و باور کند که تصمیمش برای خوشبختی شیرین است و اگر در این راه توفیقی حاصل گردد بقیه ماجرا به خوبی و مرحله به مرحله برگزار و با خوشی خاتمه خواهد یافت. حاجی می دانست که خانمش رگه های پنهانی از عرفان دارد و به امور مادی بی توجه است. اما خود باور داشت که کجا خانمی پیدا می شود که سرتا پایش را طلا بگیریند و او خشنود و راضی نباشد!؟ بنابراین اعتقاد، با تلاش بیشتر به تعریف و تمجید از حاج آقا زرپور ادامه می داد و هر نوبتی که سخنش می گرفت امکان نداشت از سرمایه او وصفی نکند و آن شب توانست خانمش را مجاب نماید تا حاج آقا زرپور را به شام دعوت کنند که هم از خجالتش در بیایند و هم از نزدیک با ایشان آشنا شوند. و مهمانی فرا رسید... حاج آقا زرپور بنزش را جلو در خانه حاجی آجیلی متوقف کرد و زنگ خانه را به صدا درآورد. مردی درشت اندام بود و ظاهراًً سر به زیر دیده می شد! اما این سر به زیری نه از تواضع بلکه بیشتر صورت و نگاهش روی صفحه موبایل بود و حاجی آهسته به خانمش می گفت:«مرتب حسابهای بانکیشو چک می کنه!»

سر میز پذیرایی خانم میزبان توانست به دقت حاج آقا زرپور را از نزدیک ببینید، مردی با چشمانی ریز و نگاهی مرموز، پیشیانی برجسته و تهاجمی، بینی بزرگ و چانه ای پهن که بیشتر هیکلی ترس آور داشت...




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.