دنباله
داستانک در عصر ما
شماره17
شماره 265 از مجموعه داستانک در عصر ما
ویروس
بازاریان(1) از ارتباط با حاج جعفر پرهیز داشتند و سعی می کردند به مغازه اش نزدیک نشوند! آن طرف تر گروه کوچکی در مورد ویروس جدید، مشغول تبادل نظر بودند و کم کم از یکدیگر بیشتر فاصله می گرفتند.
اولی:«شنیدم دوا درمونم نداره!»
دومی:«آره بابا! شناخته نیس! خیـ...لی خطرناکه!»
سومی:«میگن تماس با تاجرانی که با خارج معامله دارن خطرناکه!»
چهارمی:«ای شیطون! فرصت گیر آوردی!؟»
سومی:«فرصت چیه!؟ این بیماری کشنده س نباید هشدار بدیم!؟ راستی چرا خود شما صبح از مغازه حاج جعفر فاصله می گرفتی!؟»
چهارمی:«شنیدم مثل قبل نباید دست بدیم و حال احوال کنیم!»
اولی:«چون نباید نفس آدمها با یکدیگر تلاقی داشته باشن!»
دومی:«آره بابا! نفس آدم مبتلا نزدیکاشم مبتلا می کنه! آره بابا!»
سومی:«کالاهای تجارتی هم مشکوکه، ممکنه آلوده باشه! نباید کالاهای وارداتی حاجی رو بخریم!»
چهارمی:«فعلاً باید دست نگه داریم!»
اولی:« ویروسه تاجر ماجر سرش نمیشه!»
دومی:« آره بابا! تخصص ، مخصصم سرش نمیشه و این خیـ....لی هزینه میشه! آره بابا!»
روزی حاج جعفر از اینکه به نوعی از طرف بازاریان بایکوت شده بود، حوصله اش سر رفت و به سید بازار رجوع کرد که دومی با فاصله روبروی سید نشسته بود. حاج جعفر:«سید! من که دو سالی میشه سفر خارج نداشتم، این حرف و حدیثها چیه!؟»
سید:«از خودتون بپرسین!»
حاج جعفر:«یعنی چی!بیشتر توضیح بدین! سید! اومدم کمکم کنی!»
سید:«خدا وکیلی دلخور نمیشی!»
حاج جعفر:«بفرما! آقایی!»
سید:«شما اغلب با کسبه اطراف کشمکش و بحث و گاهی نزاع داری! خب اینا کینه و کدورت می سازه... مگر نشنیدی، هزار دوست کم و یک دشمن بسیار!»
دومی:«آره بابا! یک دشمنشم گاهی خیـ...لی دشمنه! آره بابا!»
و حاج جعفر با تشکر از سید راهی مغازه اش شد.
1-به داستانکهای شماره 116 و 126 رجوع شود