گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

دنباله

داستانک در عصر ما

شماره3

شماره 251 از مجموعه داستانک در عصر ما

سینما(1)

باور نکن!فیلمه

(از خاطرات سید بازار برای دوستان بازاری)

نوجوان بودم و اغلب روزهای تعطیل با بچه های محل در کوچه جمع می شدیم و بازی می کردیم. ضمن بازی گاه اگر صحبت از درست و سواد می شد، بعضی از بچه ها می گفتند:«خوش به حال میرزا! دست کم سواد خواندن دارد!» درست می گفتند، زیرا در ایام کودکی مدت کوتاهی به مکتب رفته بودم. و من آنجا با حروف الفبا آشنا شدم و در هنگام همخوانی کلمات با بچه ها، این حروف در حافظه ام نقش بست به طوری که خواندن کلمات فارسی برایم راحت بود و در خیابان گردی ها، تابلو مغازه ها را برای دوستان می خواندم و کم کم اطلاعیه ها و ...

آن روز تعطیل بحث داغ بچه ها افتتاح سینمای شهر بود و هر کس اطلاع بیشتر داشت رشته سخن را به دست می گرفت و با هیجان و آب و تاب از تصاویر متحرک سخن می گفت و ما با دهانی باز و متحیر به این سخنان گوش می کردیم. از آن روز من و چند نفر از دوستان کنجکاو گاهی دنبال کارگری می افتادیم که تابلوی دو متری تبلیغ سینما را حمل می کرد و در محلهای پر ازدحام زمین می گذاشت تا مردم عکسها و پوستر فیلم نمایشی را تماشا کنند. و بنده برای جمعی نام فیلم و نام بازیگران را بلند می خواندم. تا در یک فرصت مناسب با چند نفر از بچه های محل به سینما رفتیم. وارد سالن که شدیم، جوانانی که مرا می شناختند از هر طرفی صدایم می زدند که کنار آنها بنشینم و من شگفت زده از اینکه تا کنون این قدر مورد توجه نبوده ام! و دوستی دست مرا گرفت و کنار خود روی نیمکتی نشاند! چراغ های اصلی سالن خاموش و تصویر نقره ای چشمها را خیره کرد! برخی از صحنه های فیلم بدون کلام بود و به جای آن چند خط نوشته داستان را بازگو می کردند که صدای بلند خوانی و همهمه زیاد در سالن پیچید! و چند نفر داد زدند:«میرزا! بخوان! بلند تر بخوان!»

و من تازه دریافتم که چرا مورد توجه بوده ام! در صحنه ی بعدی که نوشته ای ظاهر شد، من سعی می کردم تندتر بخوانم که نوشته ها محو و ناگهان قطاری با سرعت زیاد به طرف جلو می آمد و چند نفر اطرافم روی من افتادند و خیلیهای دیگر مثلا خودشان را از جلو قطار دور می کردند...

وضع سالن آشفته شد! کارکنان سینما که جلو درهای سالن ایستاده بودند فریاد می زدند:« سر جاتون بشینین! تصویره! فیلمه!»

و از آن زمان این جمله اصطلاح شد که هر گاه کسی می خواهد چهره ای دیگر از خود نشان دهد، می گویند:«باور نکن! فیلمه!»




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.