گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانی بلند برای نوجوانان(16)

داستانی بلند برای نوجوانان(16)

سیدرضا میرموسوی

شماره 176 از مجموعه داستانک در عصر ما


کارگر کوتوله!

...سریع دسته های فرقان را گرفتم و تا ظهر کوهی از آجر و ماسه را  به محل مورد نظر انتقال دادم به طوری که همه تعجب کردند! و از همان روز من شدم یک کارگر حرفه ای ساختمانی!

دستهایم تاول زد، سر انگشتانم را آجرها سائیده بودند و سوزش داشت، شبهای اول از خستگی زیاد خوابم نمی برد با این حال خوشحال و راضی بودم، زیرا  هم کار داشتم و هم دوستی به نام ایلیار، که مهر و وفایش غم غربت و تنهایی و آوارگی را  از یادم برد! و هنگامی که اولین دستمزد هفتگی را دریافت کردم از شادی به هوا می پریدم! ایلیار که این خوشحالی مرا دید زیر آواز زد:«بی رنج گنج... میسر، نمی شود...»(1)

صدای گرم و دلنشین او بر دلم نشست...

در کارهای بنایی چنان زحمت می کشیدم و دلبستگی نشان می دادم که رویم حساب می کردند و ایلیار می گفت:« همینه،  آدم زحمت کش و کاری رو همه دوس دارن!»

و هر نکته ی ظریفی که می آموختم از ایلیار بود! این جوان رشید شکلهای گوناگون ساخت و ساز را به خوبی از پسش بر می آمد و شسته رفته ارائه می کرد.

ویژگی او خوش ذوقی و خلاقیتی بود که از ذاتش سرچشمه می گرفت و در هر کاری مهارتی نشان می داد!

و با این روش ، خیلی زود آجر چین دیوار شد و سیمان و گچ کاری را  چنان کامل و تمیز انجام می داد که دیگران نمی توانستند از تحسین کارش خودداری کنند.

ویژگی دیگرش این بود که در تمام مدت کار روزانه کوچکترین علایمی از رابطه ی  دوستی برجای نمی گذاشت و بدین سان کار و روزگار کاری بر وفق مراد ما می چرخید تا اینکه شبی ایلیار هشدار داد:

«رضا مواظب کارگر کوتوله باش!نقطه ضعفی در کار کردنت نبینه!»

اتفاقا مدتی میشد که به این مرد کوتاه قد فکر می کردم! مردی به ظاهر خوش برخورد، خوش خلق و خو و خنده رو، اما متوجه شده بودم که هر گاه ایشان به مهندس و معمار نزدیک می شود یکی دو  روز بعد یک استاد کار قابل حذف می گردید و پی بردم ظاهرا پیشرفت کسی را نمی تواند ببیند و به اصطلاح زیرابش را می زد و خود را عزیز می کرد و به تازگی متوجه شدم به من و ایلیار هم نظر خوبی ندارد...


1-سعدی




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.