سیدرضا میرموسوی
داستانک شماره 158
عسل عروس شده
(قسمت چهارم: نمک بر زخم!)
چند روزی رو در بیمارستان سپری کردم.
خیال دکتر که راحت شد، مرخصم کرد.
با صورتی متورم و سری باند پیچی شده بر جراحتی که به قول دکتر به مرور بهبود می یافت...
اما زخمی عمیق و موندگار آزارم می داد، زخمی که دیده نمی شد و نمی تونستم اونو به کسی نشون بدم!
بدتر اینکه نگاه های موزیانه ی برخی عیادت کننده ها مانند نمک پاش عمل می کردن و بر این زخم می پاشیدن! که دردی جان کاه به دنبال داشت...
از این عیادت کننده ها گاه جملاتی می شنیدم:« می گن کار شریف عشقی بوده...»، « آدم عاقل سر به سر مجنون نمی ذاره...»، «شریف عشقی بادشو خالی کرده...»
و این عبارات رو با نیش خندی همراه می کردن که شبیه نیشتر بر زخم فرو می شد...
بنابر ضرورت دوران نقاهت و استراحت وادار شدم تا هدیه گل آرزوهام رو بررسی کنم!
کتابی ارزشمند بود و در مدت مطالعه به قطعه ای برخوردم که دگرگونم کرد:
سر و وضعم را مطابق ذوق و سلیقه خودم آراستم و مرتب کردم و با دستی پر و سبدی گل به دیدار گل آرزوهام شتافتم!
زیرا می خواستم بقبولانم که زین پس ، به خدا خودِ خودم خواهم بود.
1-سهراپ سپهری