گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 156

عسل عروس شده

(قسمت دوم: گل آرزو)


دوستی منو کنار کشید و گفت:«ای کاش! رو این بازوهای پیچیده تصویری از قهرمونا....»

گرفتم!

پیش اوستای خالکوب رفتم.

تب فوتبال بود و تصویری از رونالدو و مسی رو روی بازوی چپ و راستم نقش کرد!

و چند روز بعد لباس جین خریدم و تازه ترین شلوار مد روز که فاقش تا زیر زانو می رسید!

گفتند:«وای...! جمالتو عشقه! این دیگه آخرشه!»

 با خودم گفتم، حالا باید طرف منو ببینه! گل آرزوهام!

روزی غروب هنگام با بچه های محل رفتیم خیابون گردی! من گوشیمو بیشتر نمایشی کنار گوشم گرفته بودم که به راه رفتنم فرم میداد!

رهگذرا نیم نگاهی به من داشتن و بعضی از نوک پا تا کاکل سرم رو برانداز می کردند!

از طرفی بچه ها اطراف منو گرفته و گاهی خودشونو به من می چسبوندن!

خودمو سرداری می دیدم!

چرخی زدم و گفتم:«آی... نفس کش!»

بچه ها بلن خندیدن و گفتن:« ای ول... دمت گرم!» فقط شلواره کمی حال می گرفت...

هی پایین می اومد!

و فاقش پایین تر و پایین تر...

طوری که رو راه رفتنم تاثیر می ذاش...

و تو این حال و هوا یه مرتبه میون رهگذرا چشمم به کسی افتاد!

گل آرزوهام!

با مادرش بود، دلم لرزید...

تا چشمش به من افتاد چهره اش درهم شد و کیفشو جلو صورتش گرفت و سریع چسبیده به مادر، کج و معوج رد شد!!!

شوکه بودم!

چرا؟ چرا ادا و اطوار در آورد!؟



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.