سیدرضا میرموسوی
داستانک شماره 154
خواستگاری(1)
مهمانان حاجی آجیلی گل می گفتند و گل می شنیدند و پس از گفتگو و خنده، از بانوی محترم خواهش کردند همچون گذشته سخنران مجلس باشد.
بانوی محترم با اظهار خشنودی از بابت استقبال میزبانان و فراهم ساختن مجلسی درخور و شایسته، از آنان تشکر کرد و این اقدامشان را به فال نیک گرفت و درباره جوانان صدیق و شریف و فعال سخن راند و افزود چه از این زیباتر که بتوانیم واسطه ی امری خیر برای آنان باشیم.
این جوانان آنقدر به عشق شان پایبندند که از زبان شاعر می گویند:
(لبخندم را دوپاره می کنم/ نیمی تو و نیمی من/غمم را به تو نمی دهم/ به مثابه ی باز پسین نفس به سینه می گذارم(2))
در خاتمه صمیمانه گفت:«انشاءالله دو جوون، که شنیدم شیفته ی یکدیگرن، زندگی شیرینی رو شروع و تا پایان محبتشون افزون بشه...»
صلوات و دست زدن مهمانان...
توزیع بسته های شیرینی و میوه و نیز گرداندن چایی و شربت...
زنگ خانه به صدا درآمد...
ماموران بهداشت حاجی آجیلی را احضار و برای آزمایش و تست کرونا با خود بردند...
چرا که شاگردش جلو مغازه افتاده و با سرفه های خشک دست و پا می زده...
دلها فرو ریخت...
مهمانان غیبشان زد....
و سید از پنجره دید که (سومی(3)) با مامور بهداشت همراهی می کند!
اما سید بازار و بانوی محترم با نگاهی به یکدیگر به نام نامزدی دو جوون شیرینی خوردند...
1-به داستانکهای 115-117-120 و 135 و 158 رجوع شود.
2- عبدالله پشیو(شاعر کرد، ترجمه آرش سنجابی)
3-به داستانکهای 116-126-143 رجوع شود.