گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره141


سرک کشیدن از روی دیوار سبب شد تا دختر همسایه(1) رو به نام من "اسم زد" کردن!

(خاطرات سیدبازار(2) برای گروهی از بازاریان جوان)

و از اون موقع شب و روز فکر می کردم با او چطوری برخورد داشته باشم!

چطوری سر صحبت رو باز کنم؟ چی بگم!؟ هیجان و احساس دلپذیری بود که منو مجبور می کرد کتابهای عاشقونه بخونم یا به سخنان عاشق پیشه ها گوش بسپرم و اونقدر کلمات و جملات لطیف و احساسی حفظ کردم که شبا تو خواب با دختر گفتگوها داشتم به طوری که دوست و آشنا منو مجنون صدا می زدن!

و عرض بشه اینکه اون اتفاق  افتاد...

درست در پیچ و خم کوچه رو در روی هم قرار گرفتیم...

باورم نمی شد بتونم به این زودی از نزدیک تو چشماش زل بزنم!

حقیقتش دست و دلم لرزید...

چی تو چشماش بود!؟

میون زمین و آسمون معلق موندم...

لال شده بودم...

یا مجذوب و مسحور سحر چشمانش...

داغی بدنمو حس می کردم...

اونم تکون نمی خورد و پلک نمی زد!

تا اینکه پنجره خونه ای باز و سر و کله خانمی پیدا شد:

«جوونی کجایی که یادت بخیر...هه...هه»

و مژگان دختر عینهو دو لک سنگین در روی دنیای زیبای احساس بسته و شرم زده دور شد...

شبیه رویایی شورانگیز...

لحظاتی موندم گیج...

همه ی کلمات و عباراتی که به خاطر سپرده بودم همه هیچ...



1-به داستانک 56 و 136 رجوع شود.

2-به داستانک های 24-30-33-44 و ... 

3-مولوی



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.