گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره135


خواستگاری(1)

اسمال آقا(اسمال سیخی)(2) در جمع مهمانان دزدکی نگاهی به شیرین داشت و او هم با جمع و جور کردن چادرش بر آتش این نگاه دامن می زد!

خانم حاجی آجیلی و ننه اسمال با کمک شیرین خانم در کار پذیرایی بودند.

بانوی محترم(3) سخنانش را آغاز کرد:

«حاج آقا!

در رابطه با مجلس گذشته(4) به حضورتون رسیدیم تا اجازه بفرمایین(احساس هوایی بخوره، و دلهای دو جوون با عشق بهم گره زده بشه!)(5)

و نیز با رضایت جنابعالی و همسر گرامی این گره استحکام بیشتری پیدا کنه!)»

حاجی آجیلی ضمن تشکر از حضور مجدد مهمانان ادامه داد:«خدا شاهده منم خیرخواه جوونام! با این که مختصر کسالتی دارم مانع تشکیل این جلسه نشدم! اما عرض شود به حضور با سعادت شما سروران، ما تصمیم رو به عهده خود شیرین جون گذاشتیم!»

صلوات و کف زدن مهمانان...

سپس سکوتی انتظار آلود که نگاه ها به دهان شیرین خانم دوخته شد!

شیرین خجالت زده گفت:« رضابت پدر و مادر زندگی رو شیرین تر...» که حاجی آجیلی سرش گیج خورد و کف اتاق دراز شد. خانم ها جیغ کشیدند و آقایان  با کمک به بیمار، به اورژانس زنگ زدند...

رندی آهسته می گفت: « خدا شفا بده!

گاهی آدم شک می کنه انشاءالله خورده شیشه تو کارش نباشه...»


1-2-3-4 به داستانکهای 14، 89، 92، 101 و 120 و 105 رجوع شود.

5-اشاره به کلام سهراب سپهری



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.