گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 133




اسمال سیخی(1) روی پشت بام با پرواز کبوترانش حالی می کرد و گاه گاهی طبق عادت نگاهی به خانه حاجی آجیلی(2) می انداخت! در کار سرک کشیدن بود که آخرین نگاه وجودش را لرزاند!

گر گرفت و گونه هایش گلگون شد! نفهمید چگونه پله ها را پایین دوید یا پرید! دست به دامن مادر شد و آشفته حال گفت:

« همین حالا دیدم برای شیرین خواستگار اومد! خونواده ای با یه پسر جوون، گل و شیرینی به دست رفتن تو خونه ی حاجی آجیلی!»

 ننه اسمال(3) لبخند زنان گفت:« هول نشو پسرم! مواظب باش آتیش این عشق نسوزاندت! با اینکه می دونم په خبره محض خاموشی این آتیش می رم و سری می زنم».

اسمال گفت:« مادر! جون من اون شعر رو بخون!»

ماد ر:

«عشق ار چه بلای روزگار است، خوش است               این باده اگر چه پر خمار است خوش است»(4)

ساعتی گذشت...

سالی بر اسمال گذشت...

مادر خندان لب برگشت و گفت:« شیرین جون یه داداش کوچولو داره! و ازش جدا نمیشه، گوشه چشمی به ما هم داره...

با شرم و حیا حالتو پرسید!

{چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی(5)}

و حالا باید برم کمک احوالشون!»

و اسمال باز نفهمید چگونه پله ها را دوید یا پرید و به پشت بام رسید!

کبوتری را به آغوش نوازش کشید و سر بر آسمان خدا را ستایش و نیایش می کرد.


1- 2- 3 به داستانکهای 14-89-92-98-101-105-110 و 113 رجوع شود.

4-مولوی

5-باباطاهر



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.