سیدرضا میرموسوی
داستانک شماره 132
صدای خنده های بلند و کش دار اسمال سیخی(1) توجه ام را جلب کرد!
خنده ها تداوم داشت و لابلای آنها سخنانی مهر آمیز بر زبانش جاری می شد.
گاهی خنده ها به حالت ریسه در می آمد و مرا که به سختی خنده بر لبانم می نشست، به خنده می انداخت! نمی خواستم سرک بکشم که فضولی نباشه، اما خودم را راضی کردم که اسمال اکنون شاد و سرحال است چه بهتر که در شادی اش شریک شوم.
به پشت بام رفتم.
اسمال دو کبوتر در آغوش داشت و ضمن نوازش، عاشقانه برای شان سخن می گفت و قاه قاه می خندید! مرا که دید بدون چون و چرا دو کبوتر را روی دستهایم گذاشت و گفت:
«تا می تونی محبت کن! بخند!
نازشون کن!»
و خود دو کبوتر دیگر را گرفت! موقع خداحافظی پرسیدم:«موضوع چیه!؟»
خنده کنان جواب داد:«سال گذشته(2) غصه و گریه رو کبوترام تاثیر بد داشت...
امسال با شروع آلودگی هوا بر عکس {افسرده دل افسرده کند انجمنی را} عمل می کنم بیا ببین! تو لونه چجوری دور هم می چرخن! می بینی!؟ ناز می خرن، ناز می فروشن، حسابی دارن می شنگن!!!»
1 و 2- به داستانک های 14- 92-98-120 و 127 رجوع شود.