گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 120


«درمن اگر دانه می کاشت کسی/ از دستهایم / سیبهای سرخ می چید...(1)»

این شعر را بانویی محترم و با شخصیت خطاب به حاجی آجیلی(2) خواند و گفت:«حاج آقا! این سخن جووناست! میخوان کمکشون کنیم تا برویند و گلهای رنگارنگ عرضه کنن!

مثل اسمال آقا(3)! که خونه های اغلب ما رو به زیباترین شکل رنگ آمیزی کرده...».

حاجی آجیلی با شنیدن نام اسمال طبق عادت قصد داشت اتاق را ترک کند که سید بازار(4) مانع او شد!

و خانم گفت:« حاج آقا! جوون زحمت کش! سالم و هنرمند را دریابیم و از شکوفاییش سیبهای سرخ بچینیم!».

ننه اسمال(5) چند شخص محترم را که به خانه شان رفت و آمد داشت با خود به خواستگاری آورده بود.

اما حاجی آجیلی که در این جمع خود را درمانده دید کرنش کنان گفت:«از این که سروران گرامی! سرافرازمون کردین تشکر می کنم، فقط از شما عزیزان تقاضا دارم مدتی هر چند کوتاه به ما فرصت بدین تا با خانواده مشورتی خصوصی داشته باشیم!»

و مهمانان به ناگزیر مجلس را ترک کردند.

سید بازار هنگام خداحافظی گفت:«حیف شد! این جمع محترم و این مجلس زیبا!

باشه حاج آقا یکی هم طلب ما!»


1-شعر از بهمن عبدی

5-4-3-2 به داستانکهای شماره 89-92-101-130-113 و 105 و117 رجوع شود.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.