گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 115


بحث لفظی حاجی آجیلی(1) و همسرش کم کم شدت می گرفت!

خانم حاجی لابلای گفتارش تعریف زیادی از ننه اسمال و پسرش می کرد و حاجی مشکوک به این موضوع گفت:«دوستی با ننه اسمال ذهن و فکر تو رو اشغال کرده و مرتب از کمالات ایشون مَثَل می زنی!؟

راستی هنوز اسمال سیخی(2) کبوترباز رو باد نبرده!؟»

خانم گفت:« تو و من و همه ی اهل محل می دونیم که اسمال آقا! با سلیقه ترین نقاش ساختمونه!»

حاجی: «لابد اینم از کمالات کبوتربازه خبرسازه...»

خانم:« اگه خبرسازه به خاطر خدمت به دخترمون بوده... بچه ها را که خودت خبر کردی! و یادت رفته سال گذشته، همین اسمال و مادرش نذاشتن مال و منال ما از گلوی دزد پایین بره... حالا حق شناسی کجا رفته!؟

به جاش لیچار هم بارش می کنی!؟»

حاجی: «گیرَم چند تا کار خیر کرده باشه اما(ستاره کوره که ماه نمیشه!)

کبوترباز، کبوتربازه...

خانم بیا و حقیقتشو بگو!
چرا مدتیه سنگ اونا رو به سینه می زنی!؟» و خانم با مهربانی گفت:«اسمال آقا خاطرخواه شیرینه!»

حاجی برافروخته زیر لب غرید:«می دونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست!» و جار زنان گفت:«ایها الناس! من دختر به کبوترباز نمی دم!»

و در را بهم کوبید و رفت...


1- به داستانکهای 110   107   101 و 92 رجوع شود.

2-به داستانکهای 14   89    92     98    101  و 105 رجوع شود.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.