گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره: 111




حاج جعفر(1) آشفته و پریشان می دوید و کسبه اطرافش به دنبال او می دویدند...

خبر گوش به گوش نقل می شد:

راننده کامیونی که کالاهای حاج جعفر را می آورده، مردی میوه فروش را زیر گرفته...

به محل حادثه رسیدند...

گاری دستی مچاله شده ای را دیدند توی جوی ، معلق و میوه ها پخش خیابان بود...

پلیس مکان و موقعیت را بررسی می کرد.

گفتند: مرد میوه فروش را به بیمارستان برده اند... حاج جعفر و کسبه جلو بیمارستان جمع شدند.

زمان رنج آور بر حاج جعفر می گذشت و رنگ به رنگ می گردید...

سید بازار(2) می کوشید از نگرانی اش بکاهد.

سرانجام دکتر حاضر شد و گفت: «بیمار تصادفی خوشبختانه تنها کوبیدگی جسمی داره،  مدتی استراحت کنه خوب میشه...»

و سید بازار به گوش حاج جعفر خواند: 

حاج جعفر خدا را شکر کرد و گفت:« یک گاری نو براش می گیرم، خسارتشو میدم، هر چی که بشه...»

سید گفت: « برای رضای خدا شرطی داره!» حاج جعفر پرسید:« چه شرطی!؟»

سید گفت:« به شرطی که هزینه ها رو روی اجناس سر شکن نکنی!»


1- به داستانکهای 80- 87 -100 رجوع شود

2- به داستانکهای 24-30-33-44 رجوع شود

3- باباطاهر





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.