گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

نمونه داستان کوتاه ایرانی

سیدرضا میرموسوی

شماره 74


خانواده اش نگران سلامتی او بودند. حدود دو ماهی می شد که از خانه بیرون نمی آمد. از اتاقش هم در نمی آمد! مگر برای امور ضروری! بیشتر می خوابید. ریش و موهای سرش بلند شده بود. غذا کم می خورد یا می گفت:«اشتها ندارم!» اگر کسی از اعضای خانواده از سر دلسوزی به او یادآوری می کرد با این روشی که در پیش گرفته، سلامتی اش به خطر می افتد، جواب می داد:« به جهنم!» و اگر دوستی قدیمی به دیدنش می آمد و صمیمانه پیشنهاد می داد سری به مشاوره یا روانشناس بزند می گفت:« باشه! فعلا حوصله ندارم!» تحقیق دانشجویانش  اتاق مطالعه اش را پر کرده بود و دانشجویان نگران نمی توانستند تماس بگیرند، گوشی اش را خاموش کرده بود! اگر بزرگتری یا عزیزی می گفت:«نمی خوای به دانشگاه بری نرو! حداقل برو بیرون قدم بزن!» جواب می داد:«کی حالشو داره!؟» روزی برای دور شدن از سر و صدای خانواده رفت که توی اتاق مطالعه بخوابد، اتفاقی چشمش به تحقیق دانشجویی افتاد که در حاشیه جلدش با خط زیبایی نوشته بود:



چند بار قرائت کرد! لبخند زد و رفت که دوش بگیرد و اصلاح کند!


1- غلامرضا بروسان


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.