گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 73





پزشک سپیدموی با صبر و حوصله مدارک پزشکی بیمارش را بررسی می کرد. نگاه بی رمق و نگران بیمار و نگاه کنجکاو همراهش به چهره دکتر دوخته شده بود که با این همه دقت و مطالعه مدارک چه نظری خواهد داد؟

دکتر با معاینات و مشاهده آزمایشات و عکسها به جمع بندی خود رسیده بود، اما می دانست کوچکترین تأثر در خطوط چهره و یا حالت چشمانش روی بیمار اثر نامطلوب خواهد گذاشت.

لحظاتی سخت و سنگین را می گذراند که زنگ تلفن به کمکش آمد. دکتر پس از مکالمه ای کوتاه از منشی خواست بیمار را به اتاق دیگر برده و از او نوار قلبی بگیرد! منشی به بیمار کمک کرد تا روی تخت آن اتاق دراز بکشد. دکتر در غیاب مریض آهسته به همراهش گفت:« نمی فهمم! این آقایان با وجود این مدارک چرا  به کار شیمی درمانی و برق ادامه میدن! دیگه نیازی به این درمونها نیست! بیمار رو اذیت نکنین! ببرین اقوام و دوستانشو ببینه! متاسفانه ایشون چن روزی مهمون شماست! ویزیتم نمی خوام آخه بیمار مهمون منم هس!»




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.