گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 70


خبر خوشایندی نبود! مشخص هم نبود که چی شده! گوش به گوش نقل می شد که اتفاقی برای عباس آقا (تعمیرات کفش)1 افتاده و خانمش هم در بیمارستان است! کسبه اطراف مغازه ی عباس آقا برای او احترام خاصی قائل بودند و به همین دلیل جلو مغازه او جمع شدند و پرس و جوی حال او و اتفاقی را که افتاده داشتند! عباس آقا طفره می رفت و می گفت:« چیزی نیس! اتفاقی افتاد و بخیر گذشت...» و همین گفته ی او کسبه را کنجکاو تر کرد! و به هر شکلی اصرار داشتند که بدانند چه اتفاقی افتاده تا اگر لازم باشد کمکش کنند.

 برای عباس آقا بیان ماجرا مشکل بود، یعنی زبان قدرت شرح فراق و سوز و حال هجران را ندارد و درک آن هم برای دیگران مشکل است! اما سماجت دوستان سبب شد ماجرا را به طور مختصر بگوید:« شب جمعه طبق معمول به ایستگاه راه آهن رفتیم، آخرین قطاری که رسید مسافراشو از نظر می گذروندیم که متوجه شدم خانمم جوونی رو گرفته و بلند گریه می کنه! دلم لرزید، چشم و ابرو و قد و بالا، پسرمون بود ولی جوون خودش رو کنار می کشید که« خانم اشتباه گرفتین! مادر اشتباه گرفتین!» من خانمم را دور کردم... وقتی به حقیقت اشتباهش پی برد، همونجا غش کرد! که فعلا حالش بهتره...

1)     اشاره به داستانک شماره 38

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.