گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما


شماره 35

بارها و بارها برایش پیامک آمده بود که دوست قدیمی اش است و آخرین بار برای عیادتش  به بیمارستان آمده است. اکنون خودش بیمار شده و شدیداً نیاز به کمک دارد، هر چند مبلغی ناچیز...  مرد کنجکاو شد و پیامکی به این مضمون ارسال کرد:« من خیلی دوست دارم به شما کمک کنم ولی باید این دوست قدیمی ام را از نزدیک ببینم!» آدرس پارکی داده شد. آنجا روی نیمکتی زیر سایه درخت مرد جوانی خوابیده بود و ته سیگارهای زیادی دور و برش... خوابش سنگین بود و نفس های عمیق می کشید. گوشی اش روی نیمکت رها شده بود. مرد برای لحظه ای آهسته گوشی را روشن کرد، همان پیامکی که برای او می آمد برای انبوهی شماره ارسال شده بود! مرد گوشی را سر جایش گذاشت و از همان راهی که آمده بود برگشت...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.