گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 87

شماره 335 از مجموعه داستانک در عصر ما

هومن دیو!

(قسمت چهارم-بخش آخر)

(داستانی کوتاه برای جوانان و بزرگسالان)

جوونا همیشه از نسل قبل از خود جلوترند و فاصله می گیرن! بخصوص دوره ما که اونا غافلگیر شدن! موبایل، کامپیوتر، اینترنت و ماهواره... دسترسی به اطلاعات و هجوم اطلاعات، ارتباط با جهان... جوونا رو بر جای خود میخکوب کرده و حیرت زده ان! نه اینکه بی معرفت ، نمک نشناس و ناسپاس باشند! اونقدر گرفتارن! گرفتار موجهای پی در پی اطلاعات که بیشتر میشه و کمتر نمیشه!»

همانطور که پیشتر گفتم هومن قلبی مهربان داشت و اکنون با کمی نرمش گفت:«خیلی خوب ما باید اونا رو درک کنیم! اونا چی!؟ نباید فکر کنن این هزینه های سنگین امروزشون از کجا تامین میشه!؟ نباید فکر کنن برای این هزینه ها عمری صرف شده و رعایت حال ما رو بکنن!؟

نه! این دُرُس نیس! یک جای کار می لنگه که ما رو رنج میده...

هم خدمات بدی و هم حقارت بکشی!؟ این بی انصافیه و آخر عمری به جای آرامش، میشه رنج بی صدا، ستمکشی نابجا! یک افسردگی خفقان آور...»

دوباره گفتم:« و این تناقضات بین نسلها همیشه وجود داشته و ادامه داره... و پیامد همون دنیای مدرنه که خود شما گفتی! یعنی مدرنیته! با این اختراعات و ابداعات و خدمات جدید یه جورایی از زندگیها سر در میاره! چه بخواهیم و چه نخواهیم ، بخواهیم زودتر و مقاومت کنیم دیرتر... و این اختلاف فکر و فرهنگ بوجود میاره...هر نسلی فرهنگ خودشو داره!

و فقط باید بدونیم که ما هم تنها نیستیم! نسل ما هم هنوز سرپاس! چرا راه دور میریم و قضیه رو می پیچونیم!؟ چرا امروز شما با دیدن من احساس خوشحالی کردین!؟ به وجد اومدین و سالها رنج انبار شده ی ذهنتون رو بیرون ریختین!؟ چون همسن و سالیم و با نگرش زمونه ی خودمون زندگی کردیم و سخن هم رو می فهمیم! اگر شک دارین یک مجلس مهمونی بگیرین و از همه ی هم کلاسیها در هر حرفه ای که هستن دعوت کنین تا ببینین که ما هم تنها نیستیم! و ببینین که هنوز عشق و محبت و صمیمیت میون آدمها می جوشه! دعوت کنین! هزینه اش سود یک روز میدون بارم نمیشه! و اما حاصلش ارتباط بیشتر با دوستان  و کاهش رنج تنهایی و پایان افسردگیهاست! چرا که افسردگیها در بیکاری و تنهایی انسان رو گرفتار می کنن، اگر در جمع دوستان یا خویشان یا در ارتباط با کسی باشی، دیگه جایی برای افسردگی ها نمی مونه...

برقی در چشمان درشت هومن درخشید و از جایش بلند شد و به سرک کشیدن خورشید از پشت ابرهای تیره که به سرعت می گذشتند نگاه می کرد

و پس از لحظه ای برگشت و با لبخندی جذاب و شیرین از من پرسید:«راستی شما آدرس همکلاسی ها رو داری!؟»



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.