گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 69

شماره 317 از مجموعه داستانک در عصر ما

کلاه گشاد(داستان کوتاه در دو قسمت)

قسمت اول

کسبه بازار تا چشمشان (به او) می افتاد یا روی خود را بر می گرداندند و به کاری خود را مشغول می کردند یا جواب سلامش را خیلی سرد و با اکراه می دادند! یا گاهی سلامش را نشنیده می گرفتند! این گونه برخوردها حالش را می گرفت و نمی توانست روی حساب و کتابش تمرکز داشته باشد. احساس سردرگمی و کلافگی می کرد، زیرا  هرگاه فرصتی و خلوتی می یافت و در خود فرو می رفت و غرق فکر و خیال می شد و  در کار و رفتار گذشته اش کنکاش می کرد، به جایی نمی رسید و نتیجه می گرفت:«نه! کار خلافی مرتکب نشده!» و باز از خود می پرسید:«پس این حکایت نگاه های مرموز و مشکوک بازاریان چیه!؟» و پاسخی نمی یافت و خاطرش همچنان آزرده بود و آرامش نداشت ، رنج روحی عذابش می داد تا جایی که خواب راحت را هم از او گرفته بود! و جرات نمی کرد از کسی علت را جویا شود.به یاد دوستان افتاد و برای حل این معما و رهایی از رنج خاطر، آنها را به مناسبتی به مغازه اش دعوت کرد تا مشاوره بگیرد. عجیب اینکه دوستانش هم در بدو ورود به مغازه آن گرمی و صمیمیت قبلی را از خود نشان نمی دادند! با این وجود تا می توانست از آنان پذیرایی کرد و کنارشان نشست و کم کم صحبت را به درددل کشاند و اصل موضوع را بیان کرد و منتظر نظر آنان ماند. دوستان نگاهی به یکدیگر کردند و اولی لب به سخن گشود:

اولی:«متفکرانه گفت باید از حافظه ات کمک بگیری! به تازگی با کی نشستی؟ مشاجره ای نداشتی؟ معامله ای نکردی که دنباله داشته باشه!؟»

دومی:«آره بابا! کلی از مسائل و مصائب و مشکلاتمون از خیالات خودمون ناشی میشه! آره بابا!»

سومی:«والله من هر چی فکر می کنم کار خلافی انجام ندادم، شماها که  منو میشناسین، اهل مشاجره  هم نیستم، حساب و کتابم مو لاش نمیره... دقیقه دقیقه!»

چهارمی:«بازم خوب فکر کن! این رفتار کسبه بی سبب نیس. یه جای کار می لنگه!

اولی:«مشاجره که نداشتی! فکر کن آخرین قرارداد تجاریتو با کی بستی!؟»

دومی:«آره بابا! شما همیشه کارت تجارته! رد یابی و شناسایی برات که راحته...آره بابا!»



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.