یک عروس و دو داماد!!؟
(داستانی بلند برای بزرگسالان)
بخش دوم-شماره 47
شماره 295از مجموعه داستانک در عصر ما
قسمت بیست و چهارم: شب آبستنه!
ننه اسمال در ادامه افزود:«منم به اقتضای یاور و مددکار خونواده ها امروز به خیلی جاها سر زدم و با بزرگترا مشورت کردم، کارها خوب پیش میره باید فرصت و موقعیتش جور بشه تا نتیجه بده... در حال حاضر با این شرایط موجود نمیشه گفت چی میشه!؟ تا خدا چی بخواد و کار اصلی به کجا بکشه!»
و چشم در چشم جوونا گفت:« تنها اینو می دونم که به دلم میاد، شب آبستنه تا سحر چه بزاد!»
جمشید شاد و سرخوش از جا بلند شد و دستان اسمال را گرفت و او را هم بلند کرد و گفت:«پسر! این همه خبرهای خوب و باب دل و قصد و نیت ما! و وعده های نداده ی مادر که اطمینان میده داره کارهایی می کنه و انتظار داره به نتیجه مطلوبی برسه...
شما نشستی هنوزم ماتم گرفتی! باید از مادر تشکر کنی و شکرگزار باشی! آقا اسمال! یادته همیشه به من می گفتی، هرگاه خبر خوشی به گوشت رسید شکر کن! و می خوندی(شکر نعمت نعمتت افزون کند-کفر نعمت از کفت بیرون کند)»(1) و بدون خجالت از مادر اسمال با صدای بلند ترانه دختر شیرازی را می خواند که اسمال نفسش به زور بالا می آمد تا بخواهد هم آواز جمشید شود!
*
و اما چرخش شیرین!؟ خانم آجیلی پشت در اتاق مانده بود و شیرین در را باز نمی کرد. مادر آنقدر در زد... صدا زد، و همانجا ماند و خواهش کرد تا در گشوده شد و مادر دختر یکدیگر را صمیمانه در آغوش گرفتند که همدرد بودند و یک دل و یک رنگ و برای لحظاتی می گریستند...
دختر از بی توجهی پدر به او و مادر از خستگی مشاجره لفظی با شوهر که به جایی نرسیده بود و اختلاف فرهنگی که سخت آزارش می داد با این وجود مادر به سخن در آمد و از گذشته دورتر و خاطرات خوب خود با حاجی آجیلی گفت که برای شیرین جذاب و شنیدنی به نظر می رسید.
مادر می گفت حاجی از آغاز جوانی یک دلداده بوده!
بارها و ماه ها توسط پدر و مادرش پافشاری کرده تا با او ازدواج کند. چقدر شاد و زنده دل و مهربان بوده و چندین بار لوطی گری و جوان مردی از خود نشان داده، اهل مطالعه و از کتاب فروشی بهترین و مشهورترین رمان را می خریده و می خوانده و احساساتش را با غزلیات حافظ و سعدی بروز می داده و گاهگاهی شاهنامه و مولانا قرائت می کرده... و...
و همه این صفات نیک و پسندیده با درخشش و تلألو ملک و مال دنیا کم کم نابود شد! به طوری که اینک حتی توی خواب هذیان وار حساب و کتاب می کنه و از سودهای کلان فلان بار تجارتی یا صادراتی با خودش بحث و جدل داره و ناخودآگاه نام شریکش را هم بر زبون میاره
یا به وسیله موبایل به طور دائم مال و منالش را حساب می کنه یا می شماره...»
مادر کم کم بر این موضوع تکیه کرد:«دختر جون! بابا حاجی هر چی بر ثروتش افزوده میشه بیشتر در گرداب حساب و کتاب فرو میره...
1- سعدی