گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 46

شماره  294 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت بیست و سوم: چشمانی در اشک

:«عرض شود، حاج آقا زرپور در فروشگاهش چند تا  کارگر داره که یکی از اونا هم ولایتی منه... و این هم ولایتی چنان خودشو در دل  حاج آقا جا داده که تمومی امورات خونواده اش بر عهده ایشونه!

و می گفت خونه حاج آقا در قیطریه اس! و من برای این که مشکوک نشه بیشتر کنجکاوی نکردم و از این پس با او ارتباط می گیرم تا بعد ببینیم به کجا می رسیم ، گاه گاهی هم تلفنی گپ می زنیم!»

اسمال به هیجان آمده، مرتب از جمشید تشکر می کرد! اما این عکس العملهای اسمال همراه با  حزن و اندوه بود و چشمانی در اشک نشسته داشت به طوری که جمشید مجبور شد به اسمال بگوید:«جوون! این همه خبرهای خوب! یک چیزی بگو که ما هم حال کنیم چرا بغض کردی!؟ چرا  گریه تو  پنهون می کنی!؟» ننه اسمال رو به پسرش کرد و گفت:«مادرجون! جمشید آقا این همه زحمت کشیده که بار غمی از رو دوشت کم کنه و سبک تر شی تا راهی برای حل این مشکل پیدا بشه! نباید که ناراحت باشی! و این یعنی هم ایشون و هم بنده فقط تماشگر نیستیم که شما بسوزی و بسازی! کیه که توی این محله از مهر شیرین و اسمال به یکدیگر بی خبر باشه!؟ و حالا که آقا جمشید اطلاع پیدا کرده که این حاجی پولکی خونواده داره، معلومه که از مکنت و مالش سوءاستفاده می کنه... ما هم دوندگی می کنیم تا اتفاقی رو که ایشون قراره رقم بزنه به نفع خودمون تغییر بدیم! بازم قول قبلی ام رو تکرار می کنم با توکل بر خدا به شرطی که شرایطش جور بشه!» جمشید گفت:«شنیدی آقا اسمال! می بینی مادر چطوری مشکلتو می فهمه!؟ اسمال که بغض کرده در خوش فرو رفته بود بی هوا گفت:«آره! می فهمم! ولی شیرین به دانشگاه نمیاد من چند روزه که ندیدمش! دوستانش از  من پرس و جوی حال اونو می کنند! شیرین در اوقات فراغت از درس و کلاس هر روز سری از من می زد!»

ننه اسمال که حال پسرش رو خوب درک می کرد گفت:«شیرین جون خودشو در اتاقش محبوس کرده، قبلا که گفتم! و حالا که از قصد و نیت پدرش آگاه شده، بدین طریق اعتراضشو نشون میده، نمی خواد با پدرش بحث کنه چون درباره موضوع ازدواج هیچ گونه مشورت یا نظر خواهی از او نکرده و شیرین ضرورتی نمی بینه که با پدر رو در رو بشه. مادرش هم از این کار او ناراضی نیس و کارها و تلاشهای روزانه خود را به دخترش گزارش می کنه و امیدواری میده تا دلسرد نشه و خوبی اینجاس که مادر و دختر هم عقیده و هم فکرن و سخت وابسته و دلبسته یکدیگر، و مادره برای رضایت و شادی دخترش هر کاری که از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه! خب اینم اضافه کنم که این مادر از رابطه احساسی، عاطفی دخترش و اسمال بی خبر نیس!

 در شرایط فعلی به روی خودش نمیاره...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.