گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 45

شماره  293 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت بیست و دوم: نقش جمشید!

امروز، آبرو، ارزش و اعتبار و یا شخصیت هر کسی با ارقام حساب بانکی اش مشخص میشه! نه به کمال و جمال! مگر به چشم خودت ندیدی هر رستورانی که میریم چجوری خدمه اون رستوران تا مدیرش سر تعظیم برای حاجی زرپور خم می کنن، چجور دولا راس میشن، پول بینشون می پاشونه و اینه... هر جایی که بره ادب و احترام می بینه...»

صدایش را پایین می آورد و نفسی می گیرد و ادامه می دهد:«و شیرین با این ازدواج دیر یا زود متوجه میشه که آرزوها و رویاهایش تضمینه...خدایا! خسته شدم از بس که گفتم! عجب گیری افتادیم!» و به سرعت لباس پوشید و غرولند کنان از اتاق خارج و در حیاط را نیز به هم کوبید. خانم به اتاق شیرین شتافت که چشمانش از گریه متورم دیده میشد زیرا همه بحثها را شنیده بود!

*

از اسمال و مادرش چه خبر!؟

-سر شب بود که زنگ خانه ننه اسمال به صدا درآمد و اسمال در را باز کرد. جمشید مشنگ بود، شوخ و شنگ بدون تعارف داخل شد و در را پشت سرش بست و دو نفری ترانه ی (تو ای پری کجایی) را می خواندند(1) پس از احوال پرسی ننه اسمال سوال کرد:«آقا جمشید! چه خبره!؟ شما بی خبر و بدون دعوت به خونه ما نمی اومدی، خوش خبر باشی!؟» جمشید جواب داد:«ای والله مادر! دست خالی نیومدم!» و وسط اتاق ایستاد و دستهایش را بالای سر برد و بشکن زنان کمر می جنباند و می خواند:(مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد- هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد)(2)

ننه اسمال و پسرش دست می زدند تا اینکه جمشید ایستاد و کنار اسمال نشست. مادر به آشپزخانه رفت تا ضمن پذیرایی تدارک شامی را هم ببیند. جمشید با صدای بلند که مادر نیز بشنود گفت:«توی این مدتی غیبت داشتم، حسابی گرفتار کار و مهمونی ها بودم و خیلی برام با ارزش بود، یعنی علاوه بر کسب درآمد پس از پرس و جوی زیاد از این و اون، پی بردم که این حاج آقا زرپوری سر زبونهاست! خیلی ها می شناسنش! همین شریک حاج آقا آجیلی رو میگم! خونواده داره...» و ننه اسمال دست از کار کشید و اسمال بی اختیار از جا بلند شد، مادر و فرزند به دهان جمشید چشم دوختند... جمشید زیاد در انتظار شان نگذاشت و ادامه داد:«این حاج آقا! دو پسر بزرگ داره که در خارج تحصیل می کنند و یک دختر که مانند شیرین همین جا به دانشگاه میره و ظاهراً امسال دانشجو شده»

ننه اسمال دوید و پیشانی جمشید را بوسید که بر پیش بینی های او صحه گذاشته و او را برای تلاش بیشتر امیدوار می ساخت. و از جمشید پرسید:«چطوری به این اطلاعات دست پیدا کردی!؟ خودت اطمینان داری!؟» جمشید جواب داد...


1- اسمال پیشتر این ترانه را در داستانکهای 89 و 107 زمزمه کرده است

2-حافظ





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.