گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

یک عروس و دو داماد!!؟

(داستانی بلند برای بزرگسالان)

بخش دوم-شماره 25

شماره 273 از مجموعه داستانک در عصر ما

قسمت دوم-جمشید مشنگ

...جهت اطلاع شما آقایون! همین چند روز پیش کس و کار یک خواستگار محترم برای تحقیق به این محله میان! می دونین این همسایه ها چی میگن!؟ جواب میدن دختر حاجی آجیلی که شیرینی خورده اس... نومزد داره...» و با صدای بلند داد زد:«موضوعی که پدر و مادر دختر روحشون خبر نداره... شاید این روزا رسم شده همسایه ها دختر مردم رو عروس کنن!

 یعنی زمونه اینطوری شده!؟ یعنی کسی از خود و خونواده اش اختیاری نداره!؟»

خانمی از روی بالکن حوصله اش سر رفت و داد زد:«حاجی! اسمال آقا که نقاش ساختمونه! خوبه خونه ی خودتونو رنگ زده، اونم با نقاشی عسک(1) شیرین خانم! دستش درد نکنه، هنرمنده(2)!» و خانمی دیگر جرات پیدا کرده و با لحنی انتقادی گفت:«والله لاغری اسمال و کبوتر بازی اش اگر برای دیگرون زحمته برای خونواده شما که رحمت بوده(3)!» و خانم دیگر سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد:«حاجی! این روزا همه چیز مشکوکه! دختر شما رو صبحها اسمال آقا به دانشگاه می رسونه، میشه چطور تعبیر بشه! آدم نمی دونه دم خروس رو باور کنه یا قسم حضرت عباس رو! همه محله می دونن اسمال آقا خواستگار دختر شماست و چند بار به خواستگاری اومده...» و حاجی با شنیدن این سخنان گویی کوچک و کوچکتر می شد و زبانش کوتاه و کوتاه تر! و در این موقعیت مرد جوانی شوخ و شنگ از در حیاطی بیرون آمد و خنده کنان به نزدیک حاجی رسید، سلام کرد و پس از ادای احترام گفت:« قربون حاجی! قربون نگاهت! قربون اون صدای رسایت که منو بیدار کرد! جونم به فدایت! آی که درد و بلایت بخوره به جون بدخواهت! ولی حاجی! جون منو جون شما! به جون این دو تا آقا! به جون این همسایه ها...» می چرخد و دستهایش را بالا برده بشکن می زند و کمر می جنباند و می خواند و همسایه ها که او را می شناسند دست می زنند!

«هر مشکلی چاره داره...

کم لطفی اندازه داره...

با داد و فریاد گرهی حل نمیشه...

بدتر میشه

وا نمیشه...»

ناگهان مرد جوان توقف می کند و می گوید....


1-عکس

2-داستانک 144

3-داستانک 92 و 101)



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.