گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

دنباله

داستانک در عصر ما

شماره21


شماره269  از مجموعه داستانک در عصر ما

لبخند باغبان

قسمت سوم

بخش پایانی

....

و آسمان آبی تر از همیشه به نظر می رسید. تابش گرم و دلپذیر آفتاب گویی حیات دوباره به باغ بخشیده بود. پرندگان گوناگون سر و صدایی به پا کرده و بدون شک ابراز شادمانی می کردند. برخی بالهای خود را می تکاندند و لرزشهای ظریفی به آنها می دادند. برخی جست و خیز می کردند و هنوز بالهای خیسشان نیروی لازم را برای پروازهای  دور و دراز نداشتند. صدای وزوز حشرات بالدار نیز به گوش می رسید. پروانه های رنگارنگ مانند حشرات دیگر با کوششی خستگی ناپذیر تلاش می کردند هر طور شده خود را از لابلای بوته های خیس رها کنند و به ساقه و برگهای آفتاب گیر برسانند تا گرمای آفتاب رطوبت بالهای خوش نقش و نگارشان را ببرد و به پرواز درآمده، طبق معمول به مهمانی گلها بروند.

باغبان به خود جرات داد و چشم به گلهای پر پر شده و انباشته در جای جای باغ دوخت.

غمی دردآور وجودش را فرا می گرفت اما در همین لحظات حرکت ظریفی در میان چمنها نظرش را جلب کرد. ساقه های نازک چمنها که زیر شلاق باران و تگرگ خوابیده بودند، اینک پوشش سفید تگرگ زیر تابش آفتاب، آرام آرام آب می شد و برخی از ساقه های نازک، جان گرفته با تکانی ناگهانی و لرزشی نرم از زمین بلند شده به آغوش خانواده یعنی چمنها باز می گشتند.

پیرمرد کفشدوزی را دید که جلوش روی بسته نایلون فرش به پشت افتاد و با تقلا و دست و پا زدن خود را برگرداند، بالهای خالدار با زمینه قرمزش را باز و بسته و به سویی پرواز کرد...

پیرمرد از خود سوال می کرد چرا به این حشره کوچکتر از نخود نام کفشدوز نهادند!؟ اما دل انگیز ترین صحنه باغ که دلش را برد غنچه گلهای ریز و درشتی بودند که در مقابل قلقلک حرارت آفتاب لبهای سرخگون خود را با تأنّی و کندی به خنده ای ملیح می گشوند...

پیرمرد بی اختیار لبخندی بر لبانش نقش بست و برق امیدی در چشمانش درخشید...

کف دستهای پینه بسته اش را روی کُنده زانوها گذاشت و بلند شد، کمر راست کرد و با خود اندیشید، تاکنون این چنین غافلگیر و مغلوب خشم طبیعت نشده بود! باید هر چه زودتر شروع کند چون خیلی خیلی کار داشت و باورش بود که بذل و بخشش طبیعت بیشتر است. او نیز مسئولیت بر عهده گرفته بود تا گل گلاب گیران را فراهم کند و آنان جمعیت بیشماری را گلاب بدهند، گلاب نابی که عطر آن نفس آدمیان را باز می کند و روح و جان را جلا می بخشد.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.